مهاجرت به کانادا

من برای آزاد اندیشیدن و آزاد زیستن با الهام از آیه مهاجرت در قرآن کریم تصمیم به مهاجرت گرفتم.

مهاجرت به کانادا

من برای آزاد اندیشیدن و آزاد زیستن با الهام از آیه مهاجرت در قرآن کریم تصمیم به مهاجرت گرفتم.

خاطرات حج عمره قسمت 3

تاریخ: دوشنبه هفتم بهمن 1387 ساعت :13:3 
 

هواپیما در فرودگاه جده بر زمین نشست .  به ما گفته بودند مفاتیح و غیره را می گیرند اما شکر خدا ماموری که بازرسی میکرد کاری با ما نداشت از سالن خارج شدیم و بسوی اتوبوسهایی که قرار بود به مدینه برویم رفتیم و سوار شدیم . چقدر شوق داشتیم . شب بود که به مدینه رسیدیم. هتل ما در خیابانی نزدیک حرم حضرت رسول بود. در شب حرم چون خورشید می درخشید بحدی که همه ما را به گریه انداخت. به هتل داخل شدیم . اتاقها مشخص شد و دو تا حاج خانمی که با من بودند را کمک کردم و وسایلمان را در اتاق جا دادیم . خسته بودند و میخواستند استراحت کنند . گفتم شما می خوابید من هم باید تلفن کنم هم باید به حرم بروم. کنار هتل باجه تلفن بود. شماره خواهرم در فرانسه را به مسئول باجه دادم. گفتم الان رسیدیم مدینه حال بیا ببین بهشت اینجاست یا فرانسه؟ پشت تلفن خواهرم زار زار گریه کرد و گفت دیوانه من که منظورم در مقابسه با مدینه و حرم رسول خدا نبود. منظورم به ایران و اختلاف امکانات با ایران بود. هر دو گریه می کردیم. از شیشه داخل باجه حرم را می دیدم و برای خواهرم شرح می دادم . بعدش با مادر و پدر و دیگر اعضای خانواده در ایران تماس گرفتم و همه التماس دعا داشتند. بعدش به حرم رفتم و برای وضو آدرس پرسیدم و رفتم. با پله برقی پایین رفتم الحق تمیز و دیدنی بود. کارگرهای بنگلادشی شلنگهای با قطر زیاد در دست دائم در حال شستشو بودند و این مطلب را روحانی کاروان هم برای متذکر شده بودند که خانمها و آقایون وسواس نداشته باشند و چنان دستشویی ها تمیز است که نیاز به دائم طاهر شدن ندارند. شب قشنگی بود و هوا هم کمی سرد بود اما چون در حرم زائران افطار کرده بودند حسابی زباله ریخته شده بود و ماموران در حال تمیز کردن بودند. آنجا بود که متوجه شدم زوار بخصوص انهایی که اهل عربستان هستند ماه رمضان را در حرم بیتوته می کنند و افطار و سحری هم برای انها می اورند اما با حالتی تحقیر امیز با ما شیعیان برخورد می کردند که در قسمت بعدی حتما در این خصوص صحبت خواهم کرد. بعد از زیارت به طرف بقیع رفتم که خانمها را اجازه ورود نمی دادند و حتی قسمتی قرار داده بودند پشت دیوار بقیه که از پشت پنجره ها زیارت بخوانیم هم بسته بودند و می گفتند تا ساعت ۵ بعداز ظهر بیشتر راه نمی دهند. مظلومیت ائمه اطهار را به چشم دیدم از همانجا سلامی داده و به طرف هتل برگشتم چون نگران خانمهای همراهم بودم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد