مهاجرت به کانادا

من برای آزاد اندیشیدن و آزاد زیستن با الهام از آیه مهاجرت در قرآن کریم تصمیم به مهاجرت گرفتم.

مهاجرت به کانادا

من برای آزاد اندیشیدن و آزاد زیستن با الهام از آیه مهاجرت در قرآن کریم تصمیم به مهاجرت گرفتم.

هنر و حرفه آرایشگری و من

دیروز کلاس زبان که رفتم با خانمهای ایرانی صحبت زیادی کردم. از پزشک و مهندس و مدیر در کلاس بود تا زنان مسنی که مدت زیادی است اینجا هستند و به کلاس زبان می آیند. خانمها بوقت استراحت داشتند در مورد ابرو و رنگ مو و.... حرف می زند البته چیز جدید و غیر معمولی نیست چون ما خانمها از قیافه و انداممان بیشتر از هر چیزی حتی دنبال فکر و اندیشه رفتن بیشتر اهمیت می دهیم. حتی برای تشیع جنازه مرده ای و یا ختمی هم اول باید به صورت و نوع لباس پوشیدنمان فکر کنیم . این متاسفانه و یا شایدم خوشبختانه جزء موارد لاینفک ما خانمها میباشد. خلاصه منم در جمع بودم و گوش میدادم چون حرفی هنوز برای گفتن نداشتم اما یک مسئله ای مطرح شد که تعجب مرا در برداشت. همگی متفق القول بودند که ۲۰ دلار برای اصلاح صورت خانمها خیلی ارزان است. موردی بود که بنظر من خیلی گران می آمد. شاید بخاطر اینکه مدت کمی است اینجا زندگی می کنیم هنوز سر کار نمی رویم و هر پولی می خواهیم پرداخت کنیم به ریال ایران تبدیلش می کنیم و بعد می گوئیم چقدر گران است خوب تا بخواهیم عادت کنیم و حقوق بگیر شویم تا بفهمیم ۲۰ دلار زیاد نیست خیلی وقت می بره . هر کدام از یک آرایشگاه و آرایشگر تعریف میکردند. خانم دکتر میزد گرد گفت ای کاش بجای خواندن پزشکی رفته بودم آرایشگری اینجا سریع یه آرایشگاه راه می انداختم و مشغول کار با درامدی تصاعدی می شدم. همانجا بود که بازم دیدم به همان حرف بالا می رسیم که به تنها چیزی که اهمیت نمی دهیم معلومات و درس و فکر و اندیشه است. یکی به من گفت بنظر من شما که تازه آمده اید بروید این هنر را در چند ماه آموزش ببینید و زودتر مشغول کار شوید. گفتم انگیزه من برای آمدن به کانادا این بوده که به مدارج عالی دانشگاهی برسم . میخواهم زبانم تقویت کنم حتی اگر مدرکم را قبول نکنند از اول لیسانس بروم و تا سطح استادی دانشگاه درس بخوانم و الگوی من خواهر عزیزم در تهران است که با تمام مشکلات بچه داری کار و....الان یکی از استادان موفق تربیت مدرس است. به همین خاطر من تنها هدفم در کانادا ادامه تحصیل است. گفتند کدام آرایشگاه می روی؟ گفتم راستش بخواهید در این دو ماه و اندی که در کانادا هستم هنوز آرایشگاه نرفته ام و کارهای خودم را تا حدودی انجام میدهم . گفتند رنگ مو چی؟ گفتم اونم خودم انجام میدهم(آخه پیر شدم و موهایم سفید شده و خوب ما خانمها هم می ترسیم سنمان را نشان دهیم) خلاصه گفتم من حاضر نیستم این پولها را خرج کنم چون اولا موهایم پوشیده است و نیازی نیست هر روز به یک شکل آرایشش کنم دوما با اینکه بعضی آرایشگاهها نوشته اند اتاق مخصوص خانمهای محجبه داریم هیچ تضمینی نیست. بحث سر رفتن استخر شد باتوجه به اینکه این ساختمانهای (کاندومینیوم) یعنی همینی که ما اجاره کرده ایم سونا و جکوزی و سالن ورزش دارد اما چون مختلط است من نمی روم. خانمها پرسیدند ایران شنا می ر فتید گفتم اره هفته ای دوبار می ر فتم و شنا هم بلدم گفتند آدرس بگیر جاهایی که مخصوص خانمها می باشد برو گفتم آدرس پیدا کردم اما راهش خیلی دوره و نمی صرفه. یکی از بحث های کلاس موسیقی رقص و بازی پاسور  بود ما شا الله از خانمهای ایرانی که در هر موردش استاد بودند من هم موسیقی رو دوست داشتم و گفتم من سازدهنی کار می کنم همه تعجب کردند. البته ناگفته نماند در ایران کلاس کمی رفته ام و سازم را اینجا آورده ام در پایان قبل از تمام شدن وقت استراحت و شروع کلاس بعدی بگویم همه این حرفها با انگلیسی شگسته پکسته بود تا بتوانیم با هم محاوره کنیم خوب دیگه کلاس شروع شد با اجاره دوستان

پ.ن. دوستان عزیز یکی از دوستانم از اتاوا لینکی برای فراگیری زبان انگلیسی آنلاین برایم فرستاده که در اینجا قرار میدهم بتوانید استفاده کنید لطفا (لینک آموزش زبان انگلیسی) را کلیک کنید.

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه 1389/04/31ساعت 8:42  توسط فریبا  | در بلاگفا

گودبای پارتی خورشید عزیز و شب مهربان و سارای نازنین

بعد از ماهها که هوای شیراز خشک و سرد شده بود و شاید ۱۰ ماه رنگ باران را به خود ندیده بود بالاخره از دیشب یک باران حسابی دل همه را شاد کرد و هوا را تمیز. در این مدت بیماری بخصوص آنفلونزا در شیراز زیاد شده بود اما امیدوارم با بارش رحمت الهی که از دیشب آغاز شد و لطافت قشنگی به هوای شیراز داد بیماریها کمتر شود و مردم هم بتوانند در یک هوای تمیز نفسی بکشند.

روزهای آخری هست که خورشید و شب عزیز و همچنین سارای عزیز که به فاصله یک هفته از هم به سوی کانادا پرواز می کنند در ایران حضور دارند. در همینجا برایشان بهترینها را آرزو می کنم و روزهای خوش و خرم و مملو از شادی و موفقیت را امید دارم. امیدوارم تمام عزیزانی که در راه مهاجرت هستند و بدنبال زندگی بهتر و روزهای شاد و بهتر بتوانند در هر کجای دنیا هستند موفق شوند و میدانم که ما ایرانی ها اگر میدان به ما بدهند موفقترین آدمها خواهیم بود چون از عهد باستان مردمی سخت کوش و پرتلاش بوده ایم. حال اگر برای خیلی از ماها در این سرزمین مادری فرصت داده نشد تا گامهای بلند و موفق برداریم و همین باعث شد که یکی یکی ترک جلای وطن عزیز نمائیم در آنسوی کره خاکی و به قولی در کانادا سرزمین فرصتها با سعی و تلاش و همراهی خداوندی که تنها هستی ماست که از ایران با همراه است گامهای موفقیت را برداریم به امید آن روز و جامعه ایرانیان موفق خارج از کشور.

گودبای پارتی خورٍشید و شب

 

گودبای پارتی سارای عزیز

 

یکشنبه اول آذر ماه ۸۸ ساعت ۸ شب در نت

 پ . ن ۱. راستش ما هنوز داریم تحقیق می کنیم که کجا برویم. واقعا گیج شدیم گاهی رجیانا را انتخاب می کنیم می گوئیم چون میخواهیم ادامه تحصیل بدهیم بهترین است و ارزان قیمت . بعدش میگیم خوب همش که درس نمی شه باید یه کار پاره وقت هم پیدا کنیم که در استان ساسکوچوان کلا بازار کار خرابه و همچنین هوا هم نسبت به دیگر استانها سردتر است. ونکور که خیلی عالی است به قولی بهشت کانادا است اما هم کار کم هست هم خیلی شهر گرانی است حتی برای تحصیل و تورنتو با اینکه کار خیلی هست و نسبتا هم گران است اما خیلی شلوغ است و تحصیل هم شرایط خاصی دارد. رفتیم دنبال مونترال به قولی پاریس دوم چون یک شهر بکر و دست نخورده است با اینکه شهر قشنگی است ( اینها را در گوگل استریت دید زدیم) اما هم سرده هم که کبک قصد خودمختاری دارد هم کار یافت نمی شود اما مزیتی که دارد خیلی ارزان است وقتی دنبال خانه های اجاره ای می گشتیم حداقل ۴۰ درصد از ونکور و تورنتو ارزانتر بود. در تورنتو و ونکور به بیرون ساختمانها اهمیت داده شده اما در شهرهای دیگر به معماری داخل آن .

پ .ن۲. به هر حال تازه دیروز مدارک پزشکی ما رسیده سفارت کانادا در وین اتریش حالا حالاها باید منتظر باشیم تا نامه ارسال پاسپورت برامون بیاد تا آن موقع هم یک تصمیمی با مشورت با دیگر دوستانی که رفته اند و یا دارند تشریف می برند می کنیم. دعامون کنید

خان بعدی : مدیکال ما تمام شد

امروز رفتیم جواب آزمایشات را کرفتیم و با عکسهای رادیولوژی و بقیه مدارک به مطب پزشک بردیم . خدا رو شکر همه چیز خوب پیش رفت و مجددا فشارم را گرفت و همه چیز خوب بود مدارک را با هم منگنه زدند و ۴۵ هزار تومان هم پول پست گرفتند و گفتند فردا پست می کنیم. گفتم زنگ بزنم و بارکد پست را بگیرم گفت چهارشنبه زنگ بزنید که مطمئن شوید وارد سایت تی ان تی شده باشد. یک نفس راحت کشیدیم اینم از مدیکال ما . حالا دیگر باید منتظر نامه سفارت برای ارسال پاسپورتها باشیم. نمی دانم اینجا هم باید استرسی داشته باشیم یا نه؟ به هر حال تا ویزا در دستمان نباشد این دل نگرانی همراه ما خواهد بود.  

 

پ.ن۱. راستش اینقدر در این مدت استرس کشیدیم که دیشب که دکتر گفت کارتون تمام شده پستش می کنیم اصلا خوشحال نشدم و هنوز هم در بهت و استرس و سردرد شدید هستم. نمی دانم چرا نمی توانم شاد باشم.

پ.ن۲. امروز زنگ زدم مطب دکتر که یادآوری کنم باید مدارک مدیکال به سفارت کانادا در اتریش فرستاده شود(اینا هم شورش رو در آوردند تکمیل مدارک در سوریه - بررسی پرونده در لهستان و حالا هم ارسال مدارک به اتریش ) گفت یکی دو روز دیگر می فرستیم چهارشنبه تماس بگیر که بارکد تی ان تی را به شما بدهم گفتم چرا گفت خیلی کار دارد. در صورتی که دیشب مدارک تکمیل شد خودشون منگنه کردند و در پاکت قرار دادند.

پ.ن۳. از قرار معلوم ۴۵ هزار تومان از ما می گیرند و می گذارند چند مورد متقاضیان مدارکشون تکمیل شود بعد همه را در یک پاکت ارسال می کنند با حداقل هزینه. یعنی اگر نفری ۴۵ هزارتومان بگیرند برای ۱۰ نفر میشود ۴۵۰ هزار تومان و حالا حداکثر ۱۰۰ هزار تومان به پست می دهند و بقیه هم میرود جیب مبارک خودشون . براشون مهم نیست ما چه استرسی می کشیم برای همین یکی دو روز دور چقدر کار ما عقب می افتد بخصوص که نزدیک پایان سال میلادی هستیم و لابد همه افیسرها می خوان برن تعطیلات کریسمس. خب این مملکت ماست و دیگه نمی شه بیشتر از این توقع داشت به همین خاطر است که داریم ترک وطن عزیزمان می کنیم شاید آنجا بهتر باشد.

پیگیری مراحل مدیکال

همانطور که گفتم وقت گرفته بودیم برای معاینات پزشکی پیش دکتر واحد. خانم منشی پشت تلفن گفتند اگر سر ساعت ۹.۱۵ صبح پنجشنبه اینجا نباشید وقت به بعدی داده میشود و خیلی تاکید داشتند. خب ما هم زودتر مرخصی گرفتم و با سام رفتیم. متاسفانه دکتر ساعت ۱۰ تشریف آوردند و اول مریضهای قبلی رو ویزیت کردند چون متخصص نوزدان هستند. آخرش نوبت ما شد. استرس شدیدی توی این مدتی که در مطب دکتر بودم بر من وارد شده بود . خلاصه معاینات سام را انجام داد مشکلی نداشت و معاینات من شروع شد بعد  از کلی سوال پرسیدن معاینه چشم بخوبی انجام شد. فشار خون و شنیدن ضربان قلب و معاینات شکم وای که فشار خونم حسابی بالا رفته بود. دوبار گرفت گفت خانم فشارتون همیشه بالا است گفتم آقای دکتر کلی ارباب رجوع در محل کارم منتظرم هستند استرس آنجا را دارم استرس آمدن اینجا و معاینات هم دارم نمی دانم شاید به این خاطر است . خلاصه گفت شنبه مجددا بیایم فشار را کنترل کند. همه موارد نرمال بود جز همین فشار خون. گفتند بروید آزمایشگاه رازی با اینکه ناشتا بودیم اما اینقدر استرس گرفتیم حالا که شده ساعت ۱۱ و ممکنه آزمایشگاه هم خونگیری نکند ترجیح دادیم برویم رادیولژی دکتر دستغیب ساختمان ارسلان که مورد تائید نمی دانم دکتر است یا سفارت کانادا؟ خلاصه آنجا هم یک ساعت و نیم معطل شدیم تا متخصص رادیولژیست تشریف بیاورند عکس قفسه سینه را ببینند و گزارش را بنویسند و فرم مربوطه را مهر نمایند و کلی هم امضا در مطب دکتر واحد از ما روی فرمها گرفتند. الحمدالله بعد از یک ساعت و ربع رادیولژی را تحویل گرفتیم و شکر خدا همه چیز نرمال بود. ضمنا اینجا هم نفری ۲۰ هزار تومان برای یک عکس ساده گرفتند. از قرار معلوم شنبه هم می رویم آزمایش خون خانم منشی گفتند نفری بین ۳۵ تا ۴۵ هزار تومان با شما در آزمایشگاه باشد دو روز بعدش هم جواب میدهد برای ما بیاورید. البته شکر خدا خانم منشی خیلی خوش اخلاق بود (منم باشم از صبح اینچنین از مردم برای یک معاینه معمولی نفری ۱۰۰ هزار تومان پول بگیرم خوش اخلاق میشوم ) فرمودند " هفته دیگر کلیه مدارک و عکس رادیولژزی و جواب آزمایش که آوردید جیب شما را به مبلغ نفری ۳۰ هزار تومان برای پست کردن مدارک خالی می کنیم" (این عین جمله خانم منشی بود). خلاصه از اول هم از اداره زنگ می زدند ارباب رجوع دارم و مجبور شدم با همه خستگی به اداره برگردم . البته سام در ماشین قبل از رسیدن به اداره فشار خونم را گرفت نرمال بود. اینم از شانس بد من بود که اضطراب و استرس باعث شد اینقدر فشارم بالا برود.  آخه اینقدر دکتر با دقت معاینه میکرد  و بر عکس دوستان که در وبلاگها می گفتند خیلی راحت می گیرند ایشان دنبال بیماری می گشت و خیلی دقیق بود همین باعث استرس بیشتر من شده بود. خدا کریمه شنبه برویم ببینم فشارم درست شده یا نه؟

مجالس عزا و عروسی

راستش هدف از نوشتن این مطلب این بود که سوالاتم پاسخ داده شود. هر روز که اداره میام متاسفانه آگهی ختم یکی از اشنایان همکاران را در تابلو می بینم و بعدش هم کارت دعوت به مراسم ختم . یکی پدر یا مادر ، خواهر یا برادر، فرزند و همینطور میرود تا افراد و آشنایان دورتر. خلاصه اگر بخواهی فرقی نگذاری که هر روز هفته بعد از ۸ ساعت کاری خسته کننده و کسل کننده باید بروی مجلس ختم و بعدازظهر هم بدون هیچ کاری برای خودت اینچنین بگذرد. من که سعی میکنم تا آنجا که بتوانم و وقت داشته باشم به مراسم ختم کارکنان سطح پایین از نظر پست و شغل بروم مثل خدماتی ها و... که کمتر به سراغ این افراد میروند. هر وقت هم یکی از آشنایان رئیس روسا فوت میکند وای از این همکاران که همه زندگیشان میشود مراسم تشیع و ختم . حتی شهرستان هم که باشد میروند. نمی دانم چرا؟ چرا پست اینقدر برای مردم مهم است؟ چرا برای چاخان و...وقتی هم میروند مثلا اگر زن باشد به خانواده میگویند من فلانی همکار آقای فلانی هستم و اگر مرد باشد و بین مردان ناشناس همچنین . خلاصه خود را هم معرفی میکنند تا از قافله عقب نمانند. من یکی نه حاضرم در تشیع جنازه اقوام مسئولین اداره شرکت کنم نه در ختم . نه به خاطر آن مرحوم یا مرحومه که خداوند بیامرزدشان. بلکه بخاطر اینکه می بینم همکاران وقتی ختم یکی از اشنایان پست های پایین هست هزار و یک بهانه برای شرکت نکردن می آورند اما برای رئیس روسا همه زندگیشان را تعطیل می کنند که اخلاق خوبی نیست. خلاصه در هفته گذشته چند مورد ختم داشتیم . یکی از آنها که متاسفانه یکی از روسا بود پدرش در حادثه تصادف اتوبوس حرم امام رضا ع درگذشته بود بعد از دو تا ختم که رفته بودم این یکی هم توی روزنامه ها زده شده بود هم اطلاعیه در تابلو اعلانات هم کارت دعوت و خلاصه به چند طریق دعوت کرده بود  بدور از اینکه پدر یکی از معاونین اداره هست با همه کمی وقتی که داشتم میخواستم بخاطر زوار امام رضا ع بوده بروم که سام مطلبی گفت و برایم جالب بود.

" میگم چرا مردم ایران وقتی عروسی میگیرند بسیاری از فامیلهای دور هم دعوت نمی کنند و حتی طلبکار هم هستند اما به محض اینکه فردی فوت میکند با هزار و یک وسیله خبرش را میدهند و دعوت می کنند و به تعداد زیاد شرکت کنندگان در تشیع جنازه مباهات میکنند که پرفامیل هستند ؟ چرا همین فامیلها که اگر در مراسم تشیع و ختم شرکت نکنند مغضوب می شوند اما در شادی هایشان دیگران را شریک نمی کنند تازه وقتی هم میروی مراسم ختم می گویند انشا الله در شادی شما شرکت کنیم و از همان جا خودشون را دعوت می کنند.؟ برنامه تو که در اداره هستی همش شده مراسم ختم وقتی هم برمیگردی افسرده از گریه ها و ناراحتی ها هستی حالا اگر خودت میخواهی بروی من مشکلی ندارم برو اما قدری هم به فکر روحیه خودت باش"

به حرفهاش که فکر کردم دیدم راست می گوید. من باید خیلی از روزها را با خستگی از اداره که معمولا ختمها همزمان با تعطیلی اداره میباشد بروم مراسم و خسته تر و افسرده برگردم خانه. سهم خانواده من چیست از زندگی با من؟ واقعا چرا ما مردم برای شادیهایمان کسی را دعوت نمی کنیم و توقع داریم در همه مراسم های عزاداری آنها شرکت کنیم؟ چرا این فرهنگ بنظر من اشتباه در بین ما ایرانی ها رواج دارد؟ چرا ما مرده پرستیم؟ حتی در بین اقوام هستند اشخاصی که شاید سالها با هم رفت و آمد ندارند طرف مریض هم میشود به دیدنش نمی آیند قدر یکدیگر را تا زنده هست نمی دانند، صله ارحام را بجا نمی آورند، گاها فرزندانشان یکدیگر را نمی شناسند اگر هم سوال شود چرا رفت و آمد نمی کنید می گویند گرفتاری نمی گذارد همه گرفتارند. واقعا چرا وقتی یکی از طرفین فوت میشود برای تشیع جنازه و مراسم ختم سه روزه و هفتم و سیم و چهلم و.....وقت شرکت کردن داریم اما وقتی زنده هست وقت دید و بازدید نداریم. نظر شما چیست؟

پ . ن۱. الان که این پست را نوشتم مدارک مدیکال دستم رسید یک سری فرم عکس دار (عکس سام وخودم ) با مشخصات شناسنامه ای ممهور به مهر اداره مهاجرت سفارت کانادا در ورشو که گفته از تاریخ نامه ۹۰ روز وقت داریم که نتیجه مدیکال به سفارت برسد و الا پرونده بسته میشود بازم خدا را شکر که ۱۶ اکتبر رسیده دست خانم وکیل  امروز سوم نوامبر دست ما رسید راستی نام دکتر هم " دکتر محمود واحد در ساختمان دژبد حد فاصل خیابان ذوالانوار و سی متری سینما سعدی نوشته با اجازه شما زنگ زدم برای تعیین وقت منشی محترم فرمودند صبح پنج شنبه ناشتا با دو قطعه عکس و کپی فرمها و نفری ۱۰۰ هزار تومان ناقابل ویزیت (دو نفرمان ۲۰۰ هزار تومان) بیاورید و سر ساعت ۹.۳۰ دقیقه هم اینجا باشید البته نام دکتر در  وبلاگها اشتباها نوشته شده بود دکتر محمود وحید قابل توجه متقاضیان مهاجرت شیرازی "

پ. ن ۲. مطلب قسمت توضیحات و همچنین عکس وبلاگ هم با توجه به موضوع اصلی وبلاگ بنا به پیشنهاد یکی از خوانندگان عزیز عوض کردم .