-
هنر و حرفه آرایشگری و من
جمعه 1 مردادماه سال 1389 09:10
دیروز کلاس زبان که رفتم با خانمهای ایرانی صحبت زیادی کردم. از پزشک و مهندس و مدیر در کلاس بود تا زنان مسنی که مدت زیادی است اینجا هستند و به کلاس زبان می آیند. خانمها بوقت استراحت داشتند در مورد ابرو و رنگ مو و.... حرف می زند البته چیز جدید و غیر معمولی نیست چون ما خانمها از قیافه و انداممان بیشتر از هر چیزی حتی دنبال...
-
تصمیم گیری و این روزهای ما
جمعه 1 مردادماه سال 1389 09:09
دوستان خوبم ممنونم که بطور خوصی عیان و ایمیل نظرات خودتون رو نوشتید. نظرات خوانندگان حتی در برای این ورق پاره رهنمودی است سازنده از این به بعد سعی می کنم مسائل روزمره رو بیشتر بنویسم و داستانها را بصورت ادامه مطلب بگذاریم تا دوستان اذیت نشوند. از همین امروز شروع می کنم در پستهای قبلی نوشتم که به لطف خدا حال مادر همسرم...
-
کلاس درس خالی مانده از تو
جمعه 1 مردادماه سال 1389 09:07
شعری بسیار زیبا از شاعره جوان کشورمان خانم هیلا صدیقی تقدیم دوستان کلاس درس خالی مانده از تو هوا بارانی است و فصل پاییز گلوی آسمان از بغض لبریز به سجده آمده ابری که انگار شده از داغ تابستانه سرریز هوای مدرسه ، بوی الف با صدای زنگ اول محکم وتیز جزای خنده های بی مجوز و شادیها و تفریحات نا چیز برای نوجوانی های ما بود...
-
نامه ای به ژیلا زنی از دیار گیلک
جمعه 1 مردادماه سال 1389 09:05
ژیلا جان! به من اجازه بده تا کمی از گمنامی های نام آورانه تو سخن بگویم: روزی دخترک پانزده – شانزده ساله، دانش آموز دبیرستان، مضطرب اما مصمم، غمگین اما امیدوار را شناختم. او را در روند مبارزه با ظلم و دادخواهی شناختم، شگفتا! این دخترک، تنها با عریضه ای در دست، در مراجع اجرایی و قضایی چه می کند؟ فهمیدم او، دختر پدری *...
-
گودبای پارتی خورشید عزیز و شب مهربان و سارای نازنین
جمعه 29 آبانماه سال 1388 08:54
بعد از ماهها که هوای شیراز خشک و سرد شده بود و شاید ۱۰ ماه رنگ باران را به خود ندیده بود بالاخره از دیشب یک باران حسابی دل همه را شاد کرد و هوا را تمیز. در این مدت بیماری بخصوص آنفلونزا در شیراز زیاد شده بود اما امیدوارم با بارش رحمت الهی که از دیشب آغاز شد و لطافت قشنگی به هوای شیراز داد بیماریها کمتر شود و مردم هم...
-
خان بعدی : مدیکال ما تمام شد
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 09:12
امروز رفتیم جواب آزمایشات را کرفتیم و با عکسهای رادیولوژی و بقیه مدارک به مطب پزشک بردیم . خدا رو شکر همه چیز خوب پیش رفت و مجددا فشارم را گرفت و همه چیز خوب بود مدارک را با هم منگنه زدند و ۴۵ هزار تومان هم پول پست گرفتند و گفتند فردا پست می کنیم. گفتم زنگ بزنم و بارکد پست را بگیرم گفت چهارشنبه زنگ بزنید که مطمئن شوید...
-
داستان کوتاه ۲(پسرک عشایر)
شنبه 23 آبانماه سال 1388 22:51
پسرک لاغر اندام با کفش های پاره و لباس مندرسی که در تن داشت روی جاده خاکی دوان دوان در حالی که کاغذی در دست داشت و آن را در هوا می چرخاند و لبخندی مملو از شادی بر روی لبانش نقش بسته بود به طرف خانه اش می دوید. خانه ای که از روی هم قراردادن چند بلوک سیمانی که تابستانهای گرم و زمستانهای سرد را به انها هدیه میداد و با...
-
داستان کوتاه
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 22:26
برای نوشتن دلم تنگ شده بود . میدانید روح من با نوشتن بخصوص داستان نشاط میگیره. از وقتی وبلاگ قبلیم را تعطیل کردم دلم برای داستان نوشتن تنگ شده گر چه نوشته هام فقط بدرد خودم میخوره اما هر چه از مغزم تراوش کنه روی صفحه کامپیوتر می آورم. خب این داستان کوتاه هم که بی ارتباط با مسائل این روزها نیست و ناامنی زنان در جامعه...
-
آنفلونزا و راههای مقابله با آن
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 21:58
بزرگی خدا را ببنیم وقتی گناهان زیاد میشود ناشکری می کنیم بدنبالش بلا هم زیاد میشود. بدلیل اینکه هم خودم و هم سام به آنفلونزا مبتلا شدیم و هنوز بهبود نیافتیم سعی کردم در اینترنت مطلبی مفید بیابم و برای شما عزیزان اینجا قرار دهم انشا الله هیچکدام مبتلا نشوید. قبل از بهار سال ۲۰۰۹ میلادی اولین مورد از آنفلونزای خوکی به...
-
ماجرای اداره ما و حق کشی ها
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 20:54
چندین سال پیش یکی از مدیران سازمان انتقال گرفت به شهری دیگر و شرکتی که جندین برابر اینجا برایش درآمد داشت . قبل از رفتنش روزی گذرش به اتاق من افتاد و جون در مقام مدیر نبود راحت تر می توانست حرف بزند. پرسیدم فلانی حالا که مدیر نیستید میشه به من بگوئید سازمان مشکلش با من چیه؟ چرا اجازه دادن پست به من نمی دهند؟ چرا همیشه...
-
سرماخوردگی و عدم انجام آزمایشات
یکشنبه 17 آبانماه سال 1388 18:43
نمی دانم چه حکمت و خیری در این کار است که برنامه مدیکال ما دائما عقب می افتد؟ اول که فشار من بالا بود و بعدش هم از عصر پنجشنبه سام از یکی از بیمارانش ویروس سرماخوردگی را گرفت و حسابی افتاد در خانه. منم به طبع در مجاورت پرستاری از سام سرما خوردگی را گرفتم. خلاصه با خوردن داروهای سرماخوردگی و اینکه نتوانستیم از خانه...
-
پیگیری مراحل مدیکال
پنجشنبه 14 آبانماه سال 1388 16:16
همانطور که گفتم وقت گرفته بودیم برای معاینات پزشکی پیش دکتر واحد. خانم منشی پشت تلفن گفتند اگر سر ساعت ۹.۱۵ صبح پنجشنبه اینجا نباشید وقت به بعدی داده میشود و خیلی تاکید داشتند. خب ما هم زودتر مرخصی گرفتم و با سام رفتیم. متاسفانه دکتر ساعت ۱۰ تشریف آوردند و اول مریضهای قبلی رو ویزیت کردند چون متخصص نوزدان هستند. آخرش...
-
مجالس عزا و عروسی
سهشنبه 12 آبانماه سال 1388 13:44
راستش هدف از نوشتن این مطلب این بود که سوالاتم پاسخ داده شود. هر روز که اداره میام متاسفانه آگهی ختم یکی از اشنایان همکاران را در تابلو می بینم و بعدش هم کارت دعوت به مراسم ختم . یکی پدر یا مادر ، خواهر یا برادر، فرزند و همینطور میرود تا افراد و آشنایان دورتر. خلاصه اگر بخواهی فرقی نگذاری که هر روز هفته بعد از ۸ ساعت...
-
از خواندن مطلب تنم لرزید و اشکم جاری
سهشنبه 12 آبانماه سال 1388 13:41
روی لینک زیر کلیک کنید امروز می خواهم خاطره ای را برایتان نقل کنم از برخوردم با یکی از فاحشه های ایرانی در سفری که به یکی از کشورها داشتم .برایم مهم نیست دوستان چه قضاوتی روی من می کنند. تنها می توانم بگویم که برخوردم با این خانم در یک کتاب فروشی بود نه ..... ۱۸+ (خاطره سفر به آلمان)
-
سهیلا تنهاترین زن ایرانی اعدام شد
شنبه 9 آبانماه سال 1388 21:34
حتما همه ماجرای سهیلا قدیری را می دانند. زنی که دو سال پیش فرزند ۵ روزه خود را کشت تا چون خود آواره و بی پناه در زمستانهای سرد و برفی خیابانها طعم تلخ سرما و گرسنگی را نکشد. او خود را معرفی کرد و گفت حال که فرزندم آرام گرفته مرا اعدام کنید تا از این زندگی نکبت بار آزاد شوم. زندگی که نه لقمه نانی دارم که خود را سیر کنم...
-
یا ضامن آهو مددی
جمعه 8 آبانماه سال 1388 19:25
میلاد اسوه آزادگی و مهربانی و گذشت ضامن آهو مبارک باد امشب ماه رنگ دیگری دارد، ستارگان به حد اعلای درخشندگی میرسند، امشب آسمان نورانی است عطر خوش بوی بهشتی سراسر گیتی را فرا میگیرد. امشب شب عشق است شب تجلی نور خدا روی زمین است. امشب ملائک بر روی زمین مستقر میشوند تا با خاکیان جشن بگیرند. مدینه رنگ و بوی دیگری دارد....
-
google street و ایران سبز
پنجشنبه 7 آبانماه سال 1388 09:15
صبح همه دوستان عزیز بخیر و خوشی . بعد از مدتها که هر شب با استرس می خوابیدم و ماهها بود خواب راحتی نداشتم دیشب الحمد الله خوب خوابیدم و خوابهای خوشایندی در زمینه کار هم دیدم. خلاصه امروز هم سرحال به کار مشغول شدم و با اینکه میدانم چه روز شلوغ پرکاری خواهم داشت عین خیالم نیست. همیشه دلم میخواهد با روی خوش با ارباب رجوع...
-
مشغله های فکری
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 10:46
نیمه های شب خواب می دیدم که یک دفعه از خواب پریدم. نگاه به ساعت کردم ۲ شب بود . سام هم بیدار بود و داشت مطالعه میکرد. متاسفانه فراموش کردم چی خواب می دیدم دیگه خوابم نبرد. هر چه دست به دست شدم فایده نداشت تا اینکه بلند شدم و به آشپزخانه رفتم. وای از این آشپزخانه که هر وقت وارد میشوی بیرون آمدنت هیات است. ساعت ۵.۵ صبح...
-
جزیره پرنس ادوارد
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 10:45
این روزها بیشتر بحث و گفتگوی ما شده این چند ماه باقیمانده را چیکار کنیم؟ وقتی رفتیم کانادا چیکار کنیم که بهتر نتیجه بگیریم؟ واقعا عجب دنیایی شده در عرض چند دقیقه پای اینترنت نشستن تمام چیزهایی را که میخواهی بدست می آوری . منم که این روزها شده ام یک پای ثابت کامپیوتر و اینترنت هر سایتی را که فکر میکردم در ارتباط با...
-
ماجراهای روز پنجشنبه من
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 10:44
امروز روز شلوغی بود. خسته کننده و در عین حال لذت بخش. ظهر که سام آمد دنبالم گفت خیلی خسته ای گفتم خسته ام اما وقتی می بینم میتونم گره ای از کار کسی باز کنم لذت میبرم. داریم آپارتمانهای استیجاری را تحویل آنهایی میدهیم که اسامی آنها اعلام شده است. اکثرا خانواده های فقیر هستند وقتی به شماره تلفن آنها نگاه میکنم می بینم...
-
روز شمار آخرین ماهها در ایران
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1388 11:46
حالا که وکیلمان خبر داد که مدیکال رسیده دستش و ما پول را واریز نمائیم که برامون پست کند از امروز سعی می کنم کارهای مربوط به مدیکال را ریز ریز براتون بنویسم . ما دیروز آخرین قسط وکیل و مبلغی هم برای نمی دونم چی بود که برامون ایمیل کرده بود فرستادیم به شماره حساب دفترش در تهران. قبض را هم برای دفتر کانادا ایمیل کردیم و...
-
بالاخره نامه مدیکال ما هم آمد
دوشنبه 27 مهرماه سال 1388 23:20
هورا با همه نگرانی هایی که داشتیم امروز عصر مدیکال ما برایمان ایمیل شد. وکیلمان هم از کانادا زنگ زد و گفت قسط آخرمان را به حساب فردا واریز کنیم تا برایمان پست کند. ما یعنی من و آقای همسر خیلی خوشحالیم انشا الله یکی یکی دوستان خبر خوب برایمان بفرستند. ضمنا در نامه نوشته از تاریخ نامه ۹۰ روز وقت داریم تا جواب مدیکال به...
-
خبر جدید
دوشنبه 27 مهرماه سال 1388 10:18
بعد از چند ماه آخرین خبری که دیروز گرفتیم این بود که به سایت مهاجرت مراجعه کردیم . وقتی وارد فایل خودمان شدیم روی کلمه در دست بررسی کلیک کردیم نوشته شده بود پرونده ما در ۱۵ ژوئن یعنی ۲۵ خرداد ماه امسال به سفارت کانادا در ورشو ارسال شده است و ممکن است با شما تماس بگیرند. از طرفی نمی دانم چرا وکلا هم اینقدر ضد و نقیض...
-
چرا اینجا آمدم؟
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 12:29
دوستان عزیز سلام من از امروز با مطالب چند ماه گذشته در بلاگفا خدمت رسیدم. راستش بخاطر مشکلاتی که در بلاگفا وجود دارد تصمیم گرفتم عین همان نوشته ها در این سایت بیاورم . به همین خاطر کلیه مطالب را کپی کردم و با تاریخ نوشتن در بلاگفا که به رنگ قرمز در بالای مطلب می باشد در این وبلاگ قرار دادم و در حقیقت این اولین پست من...
-
اللهم فک کل اسیر
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 12:25
تاریخ: شنبه بیست و پنجم مهر 1388 ساعت :13:51
-
بدون شرح
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 12:22
تاریخ: سه شنبه بیست و یکم مهر 1388 ساعت :8:40 دعای دخترک دور از پدر قهرمان خود در پیشگاه خداوند
-
مطالبی که قبل از اقدام به مهاجرت باید بدانید.
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 12:21
تاریخ: شنبه هجدهم مهر 1388 ساعت :8:36 مواردی که باید قبل از ارایه درخواست پذیرش مورد توجه قرار گیرند تصمیم برای ارایه درخواست اقامت دایم در کانادا کار بزرگی است. بنابراین مسایل جنبی دیگری هم وجود دارند که بافکر آمدن به کانادا ، باید مورد توجه قرار گیرند. --- هزینه های رسمی تشکیل پرونده - Application Fees به هنگام...
-
خاطرات حج قسمت 7
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 12:19
تاریخ: سه شنبه چهاردهم مهر 1388 ساعت :12:49 دوستان عزیز وبلاگ را با خاطراتی از حج عمره شروع کرده بودم اما بخاطر بیماری و بعدش هم مسائل انتخابات و .... از خاطرات عبور کردم و منحرفانه به مسائل حاشیه ای رانده شدم حال برای آرامش دل خودم و اینکه بتوانم دوستان را به حال و هوای فضای مدینه و مکه و اعمال حج ببرم دوباره شروع...
-
چی بنویسم و چرا بنویسم؟
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 12:18
تاریخ: دوشنبه سیزدهم مهر 1388 ساعت :13:57 هر روز میخواهم دغدغه های فکریم را بنویسم. هر روز میخو اهم کتابهایم را چاپ کنم. هر روز میخواهم حرف دلم را بر لوح سفید کاغذ بنویسم . هر روز میخواهم فریاد بزنم آنچه را نمی توانم. دلم میخواهد حقیقت مهاجرت را بگویم راستش میترسم من مثل قهرمانان این مرز و بوم و آزاد مردان و آزاد زنان...
-
خانه از پای بست ویران است!!!؟؟؟
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 12:17
تاریخ: شنبه یازدهم مهر 1388 ساعت :13:20 شکر خدا جمعه خوبی سپری کردیم. بعد از مدتها بازدیدی از پدر و مادرم داشتیم که به خاطر مشغله کاری نزدیک یک ماه بود ندیده بودمشان. تعجب نکنید در یک شهر زندگی می کنیم اما گاهی فقط می توانیم با تلفن احوال همدیگر را بپرسیم.(بازم خدا پدر و مادر گراهام بل را بیامرزد که تلفن را اختراع کرد...