ما ز قرآن مغز را آموختیم پوست را پیش خسان انداختیم
تاریخ: دوشنبه بیست و هشتم اردیبهشت 1388 ساعت :12:10 

گاهی به اعمالم نگاه میکنم. گاهی به داشته ها و نداشته هایم نظر می اندازم. زمانی به اینکه که هستم و به کجا رسیده ام و کجا خواهم رسید می اندیشم اما هیچوقت فکر نکردم چه کرده ام؟ از صبح که آفتاب طلوع میکند و چشمم را باز می کنم دارم به دنیایم می اندیشم. به اینکه امروز باید حال فلانی را بگیرم. امروز باید پوزه فلانی را به خاک بمالم چون طبق خواسته من عمل نکرده. امروز باید حق فلانی را بگیرم تا خودم به آنچه میخواهم برسم. با این فکر و خیالها از خانه بیرون می زنم. اولین ماشینی که جلو من است و شاید مکثی کرده باشد بدون اینکه فکر کنم چرا حرکت نمی کند و شاید مانعی سر راهش باشد سرم را از شیشه ماشین بیرون میکنم و صدتا بد و بیراه به او می گویم و دست را روی بوق می گذارم و بدون اینکه فکر کنم دیگر مردم چه گناهی کردند که از صبح اول وقت باید با صدای گوشخراش بوق اعصابشان به هم بریزد میخواهم جلوتر از او به راهم ادامه دهم . شاید اگر با آرامش پیاده میشدم و جلو میرفتم می دیدم مثلا فردی مسن عصا به دست که هر چند قدم بایستی نفسی تازه کند تا از خیابان عبور کند میخواهد از خیابان عبور کند و راننده جلویی نگه داشته تا او برود اما من حق خود میدانم که صبح اول وقت این کارها را انجام دهم. به مقصد میرسم جای پارک نیست یک جای خالی می بینم و مشاهده میکنم که ماشینی دنده عقب گرفته پارک کند بدون توجه به حق او زرنگی میدانم و با لبخندی که حاکی از پیروزی من میباشد سریع قبل از او پارک میکنم و بیچاره او خمی به ابرو می آورد و حرکت میکند شاید جای دیگری بیابد و من سرمست از گرفتن حق او ماشین را قفل و بست می زنم و به محل کارم می آیم . نگاههای غصب آلود من به همکارنی که همفکر و همراه من نیستند از همان صبح اول وقت همراه من است. جواب سلامهای اجباری و نگاههای تحقیر آمیز من را همه می بینند. تکبر و غرور از سر و روی من می بارد. با هزار پارتی بازی و رانت و قوم و خویش بازی و از این دسته کارهای غیرقانونی وبدون داشتن لیاقت و شایستگی پستی را اشغال کرده ام که حق من نبوده اما به این فکر نمی کنم. در این وادی هرکسی پرزورتر شایسته تر . پشت میز قرار میگیرم . از همه ضعیف تر نیروی خدماتی است که میتوانم سر او غر بزنم و دستور بدهم. با تشر و تهدید چرا میز من کثیف است ؟ استکان من نشسته ای؟ مگه دیروز نگفتم این پرونده ها را ببر بایگانی؟ بیچاره سرش زیر انداخته که هم میزت تمیز کردم و ظرف و ظروفت را شسته ام پرونده ها هم امروز صبح فلانی روی میز شما گذاشته . سرش دادی میزنم که حالا دیگر توی روی من می ایستید. پدرت را در می آورم. با خود فکر میکنم زورم به فلانی نمی رسه به تو که میرسه . بساط صبحانه را پهن میکنم و شروع به صبحانه خوردن می کنم. هر ارباب رجوعی مراجعه میکند با تشر میگویم دارم صبحانه میخورم بیرون باش بعد از صبحانه بیا. خب یک ساعتی میگذرد و ارباب رجوع جرات حرف زدن ندارد چون میداند کارش را در جاهای مختلف گیر می اندازم. با یکی دو تا همکاران که عین خودم هستند تلفنی یا حضوری تصمیم میگیرم با حرفهای الکی و دروغین ریشه به تیشه فلانی بزنم. غیبت و غیبت و غیبت که 90 درصدش هم تهمت است. اذان ظهر از بلندگو پخش میگردد. شروع به بالا زدن آستینها میکنم. نماز اول وقت از اهم واجبات است. آقا بیرون باش بعد از نماز . بهتر است شما هم بیائید نماز. مگر شما مسلمان نیستید؟ آقا من تا نمازم را نخوانم ارامش نمی گیرم. هزار و یک پند و نصیحت . ارباب رجوع میگوید من از شهرستان آمده ام باید هر چه زودتر برگردم  مگر نمی گویند عبادت بجز خدمت خلق نیست؟ این امضا را انجام بدهید و بروید. نه اقا کار دارد. باید بررسی شود الان هم وقت نماز است من هیچ کاری را با نمازم عوض نمی کنم. تسبیح در دست می گیرم و در حالی که آستینها را بالا زده ام بطرف وضوخانه اداره میروم. سلام علیکم غرایی می گویم و وضویی میگیرم که چند لیتر آب بیچاره را دور بریزم. جوراب در جیب شلوار قرار داده به طرف نمازخانه میروم نمازگزاران را می بینم . اینجا خدمتکار اداره نشسته در شان من نیست. این کارمند  که اصلا مسلمان نیست چون خط فکریش با من تفاوت دارد. نگاهی موشکافانه آهان مدیر آنجا نشسته با تکبر جلو میروم کنار دستش می نشینم. سلام حاج آقا تقبل الله. آدم وقتی می بیند مدیرش اینقدر با خداست عشق میکند که برای فردی چون شما کار کند. خلاصه پاچه خواری من شروع میشود. خب طبیعی است که روسا هم از این تعریف و تمجید خوششان بیاید و لبخندی بزند که ما خدمتگزاران مردم هستیم. هنوز امام جماعت نیامده و فرصتی است برای خودشیرینی. حاج آقا شما باید زحمت بکشید و جلو این افراد بی دین و ایمان اداره بایستید.  بویی از مسلمان بودن نبردند. خوب که به نماز نمی آیند و الا باید هر روز فرشها را طاهر میکردیم چون این افراد نجس هستند. در دل می گویم گور پدرتان فکر می کنید با بدست آوردن  دل ارباب رجوع و دخالت نکردن در امور سیاسی میتوانی محبوب شوی؟ ای پدرسوخته چنان آشی برایت بپزم. نمی توانم ببینم فردی نشسته و کارش را انجام میدهد بهترین فرصت می بینم که خرابش کنم. بدون انجام کار مثبتی یک روزمان چون هر روز تمام میشود و به طرف خانه حرکت می کنم و از شاهکارهای امروزم برای خانوادده تعریف میکنم و به بچه ها می گویم اگر میخواهی پیشرفت کنی باید زرنگ باشی میفهمی از همین حالا توی مدرسه نباید بگذاری کسی از تو جلوتر باشد. باید او را له کنی فهمیدی ؟ بهترین آموزگار برای فرزندم که در آینده ای فردی شود چون خودم. همه همسایه ها را کافر میدانم چون به مسجد نمی آیند. نماز مغرب و عشا را در مسجد به جا می آورم محله باید بدانند من فردی مذهبی و مبادی آداب دینم. در بین راه یکی از همسایگان را می بینم و بعد از سلام و علیکی میگویم فلانی چرا نماز نمی آیی ناسلامتی شما باید الگوی جوانان باشی . راستی هر روز از خانه شما صدای موسیقی می آید مگر نمی دانی موسیقی و غنا حرام است پسرت هم که شکر خدا با قیافه اش مصداق کامل شیاطین است . راستی یکی دوبار میخواستم بگویم به دخترت تذکر بده موهایش را بیرون نگذار لباسش هم تنگ است اگر رعایت نکنند مجبورم شرمنده شما شوم. میدونید که امر به معروف و نهی از منکر واجب است. میدانم در دلش میگوید زندگی من به تو چه ربطی دارد. تو اگر نگاه به دختر من نکرده بودی از کجا میدانستی که حجابش را رعایت نکرده ؟ منم خواهم گفت کور که نیستیم می بینم دیگر. اما او فقط یک جواب به من میدهد " ما ز قرآن مغز را آموختیم پوست را پیش خسان انداختیم" نیشخندی میزند و به راهش ادامه میدهد و من با خود می گویم ای بدبخت امثال شما حتما در آتش جهنم خواهید سوخت آنوقت من از همان درهایی که از بهشت به جهنم باز می شود می آیم و از شما بی ایمانان می خندم چون من ایمان را در همین ظواهر امر می بینم نماز بخوان مسجد برو روزه بگیر حجابت را حفظ کن حق داری هر غلطی دلت خواست بکنی. فکر نکن تو که بچه یتیمی را آورده ای و بزرگ میکنی اما نماز نمی خوانی دینداری. فکر نکن تو که در کار کسی دخالت نمیکنی و برای دیگری تصمیم نمی گیری دینداری. فکر نکن تو که به نامحرم نگاه نمی کنی و بی حجابی او را نمی بینی که مدعی امر به مغروف شوی دینداری. فکر نکن تو که .........خلاصه چه بگویم که مطمئنم خودم اهل بهشتم و برای این بی دینان دعا میکنم گرچه لیاقت همین را هم ندارند.