سهیلا تنهاترین زن ایرانی اعدام شد

حتما همه ماجرای سهیلا قدیری را می دانند. زنی که دو سال پیش فرزند ۵ روزه خود را کشت تا چون خود آواره و بی پناه در زمستانهای سرد و برفی خیابانها طعم تلخ سرما و گرسنگی را نکشد. او خود را معرفی کرد و گفت حال که فرزندم آرام گرفته مرا اعدام کنید تا از این زندگی نکبت بار آزاد شوم. زندگی که نه لقمه نانی دارم که خود را سیر کنم و نه لباسی که خود را بپوشانم و نه سرپناهی که شبها آرام در آنجا بخوابم. ناراحت نیستم که پاره تنم را کشتم چون او را از زجر این دنیا و مردم این دنیا آزاد کردم حال آمده ام خودم را در اعدام کنید تا اگر جایی برای این مردم مسرف و کسانی که به بهانه تولد آقا امام رضا و شهادت مولا امام حسین این همه ریخت و پاش می کنند و برای یک عروسی میلیونها تومان خرج میکنند یا کسانی که سالی چند بار زیارت امام رضا و کربلا و مکه و مدینه میروند و ابا دارند از بذل یکی از زیارتها به امثال من تنگ کرده باشم و اگر یک لقمه از سهم آنان به من میرسد دیگر نرسد.

مانند سهیلا در این جامعه کم نیستند که مورد ظلم بی عدالتی قرار گرفتند. شهلا جاهد هم یکی دیگر از این زنان بی پناهی است که  مورد ظلم مردی قرار گرفته و اینک بجای مجازات مردی که دختر ۱۵ ساله ای را ۱۵ سال با داشتن همسری مومن و فداکار و دو فرزند به عقد موقت خود در آورده و او را به فنا و نابودی کشیده و مسبب مرگ همسر خود و بی مادری فرزندانش شده شهلا را به جرم عشق باید اعدام کنند. کاش مسئولین ما بجای ریخت و پاش و بذل و بخشش درآمدهای این مملکت به فکر مردم فقیر خودمان بودند و شجاعانه میپذیرفتند که از خط فقر پایین تر هم در این مملکت وجود دارد که باید در خط مرگ قرارشان دهیم. کاش به این مثل قدیمی می اندیشیدند که آبی که به خانه رواست به مسجد حرام است. کاش به حدیثی از پیامبر مهر و عطوفت فکر میکردند که لا معاش لا معاد . کاش همین دو روز گذشته را بررسی میکردند که نهادها و ادارات دولتی به بهانه جشن میلاد حضرت رضا ع میلیاردها تومان ریخت و پاش کردند

متن زیر را خانم فرزانه روستایی روزنامه نگار و آسیب شناس اجتماعی در روزنامه خبر جنوب مورخ شنبه ۸۸/۸/۹ چاپ شده بود می آورم شاید وجدانی بیدار شود.

اواخر مهرماه سهیلا ، تنهاترین و بی پناه ترین ایرانی که زندان های کشور تاکنون به خود دیده اعدام شد. نه کسی را داشت که برای اعدام نشدنش به دادستان التماس کند و نه حتی بیرون در زندان اوین کسی منتظر بود تا انجام اعدام را به اطلاعش برسانند . کسی بدن بی جان او را تحویل نمی گیرد و هیچ ختمی به خاطر او برگزار نمیشود. از همه درآمدهای نفتی کشور فقط چند متر طناب نصیب گردن او شد و از ۷۰ میلیون جمعیت ایران تنها کسی که به او محبت کرد، سربازی بود که دلش آمد صندلی را از زیر پای سهیلا بکشد و به ۱۶ سال بی پناهی و فقر و آوارگی او پایان دهد و او را روانه آن دنیا کرد که مامن زجرکشیدگان و بی پناهان و راه به جایی نبردگان است.

سهیلا ۱۶ سال پیش از خانواده ای که هیچ سرمایه مادی و فرهنگی نداشت تا خوب و بد را به او بیاموزد ، فرار کرد و میهمان پارک های میدان تجریش تهران شد . حال اویک دختر شهرستانی یا دهاتی با لهجه کردی و لباس هایی بود که به سادگی میشد دریافت به شمال تهران تعلق ندارد و از اینجا بود که میهمان ثابت گرسنگی و سرمای زمستان و گرمای تابستان  و نگاه کثیف و هرزه رهگذران شد. پس از سالها آوارگی در حالی که فرزند ناخواسته ای را حمل میکرد، از سوی پلیس دستگیر شد و برای اولین بار در زیر سقف بازداشتگاه احساس خانه و مامن را تجربه کرد.

به گفته خودش کودک پنج روزه اش را کشت چون تحمل سختی و گرسنگی و آوارگی کشیدن فرزند دلبندش را نداشت . وقتی وکیل در جلسه دادگاه از او میخواهد که بگوید" دچار جنون شده بودم، فرزندم را کشتم" زیر بار نرفت و باز تاکید کرد : من عاشق کودکم بودم زیرا به غیر از او کسی را نداشتم ولی نمی خواستم فرزند یک مرد معتاد و یک زن ولگرد بی پناه به روزگار من دچار شود. منطق زن فقیری که .........ادامه مطلب را بخوانید



در دادگاه تکرار میکرد من روی سنگفرشهای خیابان و زیر باران بزرگ شده ام، آن کودک بی پناه تر از مادرش را به کام مرگ کشاند و پس از دو سال مادرش نیز به سرنوشت مشابهی دچار شد. اعدام بی پناه ترین ایرانی این سوال را مطرح میکند که گناه ولگردی و هرزگی یک انسان فقیر و بی پناه و راه گم کرده بزرگ تر است یا گناه جامعه ثروتمندی که برای فنا نشدن امثال سهیلا اقدامی نمی کند. قبح فسق و فجور سهیلا زشت تر است یا اینکه کسی در مناطق شمال تهران از شدت گرسنگی به تن فروشی روی آورد و در نهایت وجود امثال سهبلای ولگرد و قاتل برای یک جامعه پر ادعا و پر از مراسم پرریخت و پاش زشت تر است یا بی تفاوتی نسبت به این که در لابلای کوچه پس کوچه های حوالی میدان تجریش انسانی در اثر سرمای دی و بهمن چنان به خود بلرزد که برای نمردن از سرما و گرم شدن، هر شب را در خانه ای سپری کند. حال که از فقر و بی پناهی و به تعبیر برخی، استضعاف امثال سهیلا احساس گناه نکردیم، از گرسنه ماندن او در خیایانهای پر از رستوران تجریش شرمنده نشدیم و از اینکه جایی را نداشته تا شب های زمستان را در آن سپری کند.

فرجام سهیلا قدیری و کودک پنج روزه اش ثمره یک بی عدالتی و یک ظلم غدار اجتماعی است که برای سر و سامان و پناه دادن به امثال سهیلا چاره ای نیندیشیده ، اگر نگاه سنتی و خشن و بی عاطفه سیاه و سفید جامعه خود را به تجربه دیگر جوامع متوجه کنیم، در می یابیم بسیاری از کشورها راه حل هایی را تجربه کرده اند. کشورهای اروپایی مراکزی را دایر کرده اند که هدف از سازماندهی آن پناه دادن به کسانی است که برای مدت کوتاهی یا اساسا سرپناهی ندارند و بدون سرپناه نابود میشوند. حتی در کشور ثروتمندی همچون سوئد یا انگلیس زنانی که در اثر اختلاف خانوادگی از خانه فراری میشوند به مکان های تعریف شده ای هدایت میشوند تا آرامش بیابند و به زندگی عادی برگردند. برای جامعه ای که مفتخر است هر ساله در مراسم و مناسبت ها تعداد دیگ های بار گذاشته شده و صد تا صد تا اضافه میشود و بسیاری از نهادها با یکدیگر رقابت میکنند ، تامین زندگی دو هزار یا پنج هزار نفر امثال سهیلا هزینه و ساماندهی کمرشکنی محسوب نمی شود. اعدام امثال سهیلا به عنوان نماینده فقیرترین اقشار آسیب پذیر که از یکی از دورافتاده ترین شهرهای غرب کشور به تهران پرتاب شده ، کدام حس عدالت طلبی ، کجای نظام قضایی ما را اقناع میکند و پاسخ می گوید. آیا سهیلا قدیری شهروند دارنده  شناسنامه کشور ایران به خاطر محرومیت و فلاکتی که کشید و نقل آن ، اشک همگان را در دادگاه در آورد باید غرامت دریافت میکرد یا حکم اعدام، یک هفتاد میلیونیوم درآمدهای نفتی ایران که بالغ بر 735 میلیارد دلار میشود معادل 10 هزار و پانصد دلار یا 10 میلیون و پانصد هزار تومان میشود سهم سهبلا بعنوان عضوی از جامعه 70 میلیونی ایران با یک حساب سرانگشتی 10500 دلار میشود. در شرایطی که بسیاری از اقشار جامعه ایران با تحصیل در آموزش و پرورش و تحصیلات دانشگاهی مجانی و یا دریافت یارانه های بهداشتی ، غذایی و دارویی بسیار بیشتر از 10500 دلار از سهم درآمد نفتی تسهیلات دریافت کرده اند، سهیلا به عنوان شهروند جامعه ایران هیچ گاه از امکان بهره مندی از هیچ تسهیلات دولتی و ملی را نداشت، به همین لحاظ سهیلا به عنوان کسی که نتوانست از هیچ امکاناتی بهره مند شود، باید حداقل 10 میلیون و 500 هزار تومان سهم خود را از درآمدهای نفتی 30 سال گذشته  دریافت میکرد و نیز به خاطر محرومیت هایی که به آن دچار شد و عقب ماندگی و عقب افتادگی مضاعفی را بر او تحمیل کرد، مبالغ دیگری را نیز به عنوان خسارت دریافت میکرد. به این ترتیب سهیلا با داشتن 10 میلیون و 500 هزار تومان امکان آن را داشت تا اتاقی را اجاره کند، کار شرافتمندانه ای را بیابد و شب ها از گرسنگی و زمستان ها از سرما به خود نلرزد. شاید او میتوانست خانواده ای تشکیل دهد و لذت مادر شدن را و همسر بودن را تجربه میکرد و نیز فرصت می یافت به جای کشتن فرزند دلبندش با شیرین زبانی و شیطنت های کودکانه او آرامش یابد. اما سهیلا به جای آرامش خانواده و همسر و فرزند، در فشار حلقه طناب دار آرام گرفت. حداقل او دیگر گرسنگی نمی کشد، از سرما به خود نمی لرزد و نگاه های هرزه را تحمل نمی کند. بی تردید در رحمت و غفران خداوند رحمان و رحیم آرامش یافته است.