مهاجرت به کانادا

من برای آزاد اندیشیدن و آزاد زیستن با الهام از آیه مهاجرت در قرآن کریم تصمیم به مهاجرت گرفتم.

مهاجرت به کانادا

من برای آزاد اندیشیدن و آزاد زیستن با الهام از آیه مهاجرت در قرآن کریم تصمیم به مهاجرت گرفتم.

آنفلونزا و راههای مقابله با آن

بزرگی خدا را ببنیم وقتی گناهان زیاد میشود ناشکری می کنیم بدنبالش بلا هم زیاد میشود. بدلیل اینکه هم خودم و هم سام به آنفلونزا مبتلا شدیم و هنوز بهبود نیافتیم سعی کردم در اینترنت مطلبی مفید بیابم و برای شما عزیزان اینجا قرار دهم انشا الله هیچکدام مبتلا نشوید.

قبل از بهار سال ۲۰۰۹ میلادی اولین مورد از آنفلونزای خوکی به ثبت رسید. جنون آنفلونزای خوکی دنیا را گرفت و فروش ماسک های دهان و صابون های دستشویی ضد باکتری بالا رفت.

ویروس سال ۲۰۰۹ دقیقا آنفلونزای خوکی نیست، بلکه ترکیبی از آنفلونزای خوکی، پرندگان و انسانی است که قبلاً هرگز در انسان ها دیده نشده بود. سازمان های سلامت و بهداشت ترجیح می دهند که این بیماری را ترکیبی از آنفلونزای H1N1، آنفلونزای سال ۲۰۰۹ یا آنفلونزای نوع A بنامند. اما اصطلاح آنفلونزای خوکی در بین مردم عامه جا افتاده است که البته با توجه به شروع فصل سرما، ما با آنفلونزای فصلی و احتمالاً موج دوم آنفلونزای خوکی روبرو خواهیم گشت.

bullet.gif تفاوت آنفلونزای فصلی و آنفلونزای خوکی چیست؟bullet.gifچگونه ویروس این نوع آنفلونزا انتقال می یابد؟

همین الان هم برخی افراد نمی توانند تشخیص دهند که آیا سرما خورده اند یا دچار آنفلونزا شده اند، زیرا نشانه های هر دو بیماری یکسان است، اما نشانه های بیماری آنفلونزا کمی شدیدتر است.

اما این واقعا سخت است که بفهمید به آنفلونزای خوکی مبتلا شده اید یا آنفلونزای فصلی، زیرا علائم آنها خیلی شبیه هم است. این علائم شامل تب، سرفه، گلودرد، آبریزش بینی، گرفتگی بینی، کوفتگی و درد بدن، سردرد، لرزیدن و خستگی است. تنها فرق آنها این است که بیماران مبتلا به آنفلونزای خوکی از داشتن اسهال، تهوع و استفراغ سخن می گویند، چیزی که در آنفلونزای فصلی دیده نمی شود ضمن اینکه در مواردی ممکن است این بیماری ویروسی پیشرفت نموده و ایجاد عفونت های شدید ریوی، گوشی و سینوسی نماید.

یک معاینه آزمایشگاهی تنها راه تایید ابتلا به آنفلونزای خوکی است. اما چند آزمایشی که تاکنون برای آنفلونزای خوکی انجام شده است، در یک دوره شبیه آنفلونزای فصلی بوده است.

آخرین اطلاعات اظهار می کند که انتقال این بیماری از انسان به انسان از طریق سرفه، عطسه، تخلیه ترشحات بینی و دهان می باشد که ویروس می تواند حداکثر تا فاصله ۱/۵ متری از طریق سرفه یا عطسه منتقل شود. اما راه دیگر انتقال تماس دست ها، با محیط آلوده به ویروس است. مانند دستگیره درب ها و یا وسایلی که بطور عمومی و مشترک استفاده می شود. دست تماس یافته با محیط آلوده به ویروس موجب انتقال آن از طریق دست آلوده شده به بینی و دهان و یا چشم می شود.


bullet.gif چه علائمی در کودکان و بزرگسالان بسیار جدی است و باید به مرکز درمانی منتقل شوند؟bullet.gif دوره این بیماری چه مدت یا چند روز میباشد؟bullet.gif بالاخره آنفلونزای خوکی خطرناک است یا نه؟

بیشتر مبتلایان به غیر از ۴ گروه در خطر (کودکان زیر ۵ سال، سالمندان بالای ۶۴ سال، خانم های باردار و افراد با بیماری زمینه ای) با استراحت در منزل و دوری در تماس با افراد و استفاده از داروهای ضد ویروس به راحتی درمان می شود. اما اگر علایم زیر در بیماران بروز نمود حتماً نیازمند انتقال به بیمارستان می باشند.

علایم در کودکان :

۱- تنفس سریع و غیر عادی (نفس نفس زدن)
۲- تغیر رنگ پوست به آبی یا خاکستری بخصوص در لب ها
۳- بی اشتهایی شدید
۴- تهوع و استفراغ مقاوم و مداوم
۵- عدم هوشیاری، تشنج و بی توجهی به محیط
۶- بی قراری و اضطراب شدید
۷- تب بالا و سرفه مقاوم
۸- اسهال به همراه علایم فوق

علایم در بزرگسالان :

۱- تنفس کوتاه که به سختی انجام می شود.
۲- احساس درد و فشار در قفسه سینه و شکم
۳- سرگیجه ناگهانی و استفراغ شدید و مداوم و اسهال
۴- کاهش سطح هوشیاری
۵- تب و سرفه شدید.

اطلاعات بر این باور است که شخص یک روز پس از ابتلا به این ویروس دچار علایم می شود یعنی این ویروس پس از ابتلای شخص در روز اول هیچگونه علایمی ندارد و اصطلاحاً دوره نهفته آن یک روز است اما دوره بیماری در افراد با مکانیزم دفاعی نرمال و طبیعی ۷ روز می باشد. ولی این دوره در کودکان، افراد مسن و خانم های باردار و افراد با بیماری های دیگر متفاوت و طولانی تر می باشد. بنابراین طی این مدت( ۷ روز ) شخص بیمار منبع انتقال بیماری به افراد دیگر نیز می باشد.

در آنفلونزای خوکی، خیلی از افراد بدون نیاز به درمان پزشکی یا بستری شدن در بیمارستان، بهبود می یابند و برخی شاید اصلا ندانند که مریض هستند. طبیعت ملایم آنفلونزای خوکی سبب شده است که این سئوال پیش آید: “چرا اصلا در مورد آنفلونزای خوکی باید نگران بود، در حالی که آمار مرگ و میر این بیماری از آمار یک فصل آنفلونزای فصلی کمتر است؟!”

تنها در ایالات متحده آمریکا، یک فصل آنفلونزای معمولی می تواند ۲۰۰ هزار مورد بستری شدن در بیمارستان و ۳۶ هزار مورد مرگ را سبب شود. (طبق آمار مرکز کنترل بیماری ها و پیشگیری cdc.gov).

همچنین آنفلونزای فصلی می تواند خطر ویژه ای برای بچه های کمتر از ۷ سال، سالخوردگان و افراد دارای سیستم ایمنی ضعیف باشد. اما از آنجا که آنفلونزای فعلی یعنی H1N1 کاملا جدید است و مصونیت ندارد، مقامات رسمی بهداشت عمومی هشدار می دهند که آنفلونزای خوکی ممکن است سرانجام بتواند از آنفلونزای فصلی پیچیده تر شود (طبق اظهارات مقامات جهانی بهداشت، این بیماری ۲ میلیارد نفر را مبتلا خواهد کرد). نه تنها آنفلونزای خوکی می تواند پیچیده تر شود، بلکه می تواند جدی تر هم باشد.

تاکنون پزشکان گزارش داده اند که آنفلونزای خوکی نتایجی شبیه به التهاب ریه ویروسی داشته، در حالی که آنفلونزای فصلی شبیه به التهاب ریه باکتریایی است و نوع باکتریایی برای درمان راحت تر از نوع ویروسی است. بررسی های جدید انجام شده بر روی راسوها که خیلی بیشتر از انسان ها به آنفلونزا مبتلا می شوند، نشان داده که چرا مشکلات آنفلونزای خوکی می تواند خیلی بدتر باشد.

در تحقیقات سال ۲۰۰۹، محققان فهمیدند که:bullet.gif در هر صورت خیلی مراقب باشید

۱- ویروس آنفلونزای فصلی در بینی راسوها جای می گیرد، اما آنفلونزای خوکی عمیق تر عمل کرده و خودش را به نای، نایژه و نایژک های درون شش ها می رساند.
۲- ویروس همچنین می تواند خود را به روده های راسو برساند و باعث اسهال و استفراغ (تنها علامت متفاوت آنفلونزای خوکی و آنفلونزای معمولی) شود.
۳- ویروس آنفلونزای خوکی بیشتر از ویروس آنفلونزای معمولی در راسوها تکثیر می شود که می تواند موجب آسیب های شدیدتر شود.

اگر نمی دانید که آنفلونزای خوکی گرفته اید یا آنفلونزای فصلی، و نشانه هایی غیر از نشانه های معمولی آنفلونزا در خود دیده اید، به پزشک مراجعه کنید، زیرا اینها می توانند علائم آنفلونزای خوکی باشند.
به نظر می آید زنان باردار و افراد بین ۵ تا ۲۴ سال در معرض خطر بیشتری از نظر عوارض آنفلونزای خوکی هستند. پس اگر جزء این گروه ها هستید، باید خیلی هوشیار باشید.
از طرف دیگر عوارض آنفلونزای فصلی معمولا به سراغ افراد سالخورده و کودکان زیر ۵ سال می آید و این بدان معناست که در ماه های پیش رو (فصل پاییز و زمستان) همه باید مراقب سلامتی خود باشند.
از آنجا که آنفلوانزای فصلی و خوکی هر دو از راه های مشابهی منتقل می شوند، برای پیشگیری از ابتلا به این بیماری ها همه باید مراقب باشند.
وقتی عطسه یا سرفه می کنید، جلوی دهان خود را با یک دستمال بگیرید. دست هایتان را به طور مرتب با آب و صابون بشویید و وقتی مریض هستید، در خانه استراحت کنید.

در هر صورت چه شما آنفلونزای خوکی گرفته باشید و چه آنفلونزای فصلی، با انجام دستورهای بهداشتی به اطرافیان و جامعه ی خود در جهت عدم پیشرفت و شیوع این بیماری لطف بزرگی می کنید.

ماجرای اداره ما و حق کشی ها

چندین سال پیش یکی از مدیران سازمان انتقال گرفت به شهری دیگر و شرکتی که جندین برابر اینجا برایش درآمد داشت . قبل از رفتنش روزی گذرش به اتاق من افتاد و جون در مقام مدیر نبود راحت تر می توانست حرف بزند. پرسیدم فلانی حالا که مدیر نیستید میشه به من بگوئید سازمان مشکلش با من چیه؟ چرا اجازه دادن پست به من نمی دهند؟ چرا همیشه برخلاف افراد ناشایست ترفیع نمی گیرم؟ (اینا را با اعتماد به نفس کامل و اطمینان پرسیدم) گفت ببین خانم بعضی ها در این سازمان جلو اسمشان تیک خورده از جمله شما. افرادی که تیک خورده هیچ امتیازی نمی گیرند و همینقدر در جای خودشان ثابتند. گفتم : نمی فهمم تیک خورده یعنی چه؟ باور کنید بعد از سالها کار کردن اولین بار بود چنین حرفی را می شنیدم . گفت شما همراه با فلان رئیس سازمان به اینجا آمده اید و چون ایشان اصلاح طلب بودند و مسئولین هم با ایشان دشمن هر کسی که در خط وی بوده تیک دار شده .گفتم ببنید از شانس بد من زمانی که سازمان آکهی استخدام داد و من رفتم تهران در آزمون شرکت کردم قبول شدم مراحل گزینش را گذراندم هنوز این بنده خدا نیامده بود. زمان انعقاد قرارداد مواجه شد با آمدن ایشان و این چه ربطی به من دارد. گفت مگر شما طرفدار آیت الله ....نیستید؟ مگر در نماز جماعت های ایشان شرکت نمی کنید؟ هزار و یک مگر دیگر . تازه فهمیدم که مسجد با مسجد هم فرق دارد. امام جماعت با امام جماعت فرق دارد و من ندانسته و ناآگاه تیک دار شدم. هنوز برایم جای سوال بود و خواستم بگویم خوب در صدا و سیما اعلام کنند فلان مسجد و فلان آیت اله در خط ما نیستند هر کسی آنجا برود مورد غصب واقع میشود تا لااقل مردم اگاه باشند که گفت ببین این سازمان اگر بخواهد به کسی امتیازی بدهد و نتواند با او تبانی میکند یکی از افراد مورد اعتماد را بیاور و ما امتیاز را به او میدهیم و شما خودت هر جوری با او قرار گذاشته ای امتیاز را تقسیم کن. گفت و از اتاقم رفت بیرون . باور کنید هنوز شاخ در آورده ام. تا اینکه چند روز پیش تصمیم گرفتم بعد از ۱۹ سال کار کردن یک بار هم شده دنبال حقم بروم. با حکم رسمی به دفتر معاون پشتیبانی رفتم. بعد از سلام و احوالپرسی گفتم قرار بود پست کارشناسی به من بدهید اما بازم با حکم جدید خبری نشده. گفت هیچ پستی نیست که به مدرک شما بخورد. گفتم اولا آخرین پستی که در پرونده من ثبت شده کارشناس فنی اقتصادی پروژه ها بوده چرا عوضش کردید هم در واحد فنی کار میکنم هم رشته ام مدیریت اداری و مالی است. (مدیریت دولتی) گفت نه خانم این رشته به این پست نمی خورد. گفتم به مدرک دیپلم خیاطی و دیپلم خانه داری پستهای کارشناسی ارشد میخورد به من نمیخورد؟ به آنها مدیر شدن میخورد به من نمیخورد؟ گفت آنها از قبل بوده اند. گفتم خوبه در این مملکت که قانونی وجود ندارد . پرسید در دوران خدمت من در این پست معاونت یک نفر را پیدا کن که مدرکش با پستش فرق داشته باشد. چندین بار جمله را در دهانم چرخاندم بگویم خود شما مدرکتان لیسانس کامپیوتر است و پست مدرک مدیریت دولتی را اشغال کرده اید و چون هیچی از مدیریت سرتان نمیشود اداره را به لجن کشیده اید اما حرفم را خوردم هم احترام بزرگتر بودنشان و هم احترام معاون بودنشان گذاشتم و حرفی نزدم. گفت چقدر پیگیری کردیم تا حکم رسمی شدن شما را زدیم . گفتم اولا شما این کار را نکردید. سال ۸۴ مجوز رسمی شدن من به سازمان ارسال شده بوده که این سازمان آن را بایگانی کرده و اینم خودم از پارسال پیگیری کردم تا حالا که حکم من زده شد. گفت اگر توانستی چنین ادعایی را ثابت کنی من خودم از چهار سال پیش تا حالا احکام شما را میزنم . گفتم مشکلی نیست رفتم اتاقم و تمام شماره نامه هایی را که از چهارسال پیش تاکنون در این خصوص برایشان نامه آمده بود از رای دیوان عدالت اداری گرفته تا نامه اداری وزارتخانه و مجوز گزیبش وزارتخانه را برایش آوردم و به مسئول دفترش دادم. گفتم از قول من به ایشان بگوئید میدانم هیچ کاری نمی کنید اما بخدا قسم اگر در این مملکت قانون وجود داشت پستهای  ۸۰ درصد کارمندان این سازمان جابجا میشد و کسی که شایسته بود جای شما قرار میگرفت . نه شما با مهندسی کامپیوتر بشوید معاون پشتیبانی ، طرف با مدرک دیپلم خانه داری بشود مدیر اداری و فردی دیگر با مدرک ادبیات فارسی کار یک مهندس عمران را انجام دهد. ما که داریم ترک جلای وطن می کنیم اما امیدوارم روزی در این مملکت عدل برقرار شود و هر کسی جای خودش باشد.(

پ. ن۱.مطمئنم این نامه ها هم به بایگانی زباله دانی انداخته شد اما من بازم کپی آنها را دارم)

پ.ن۲. حالا که دیگه نور علی نور است رای دادن به موسوی هم شده گناه کبیره و اگر دیگر حرفی بزنی عین پست کاکو شیرازی آفای جهاندیده میشویم که نوشته دستور دادند طلبه های آیت اله سید علی محمد دستغیب را از ادارات و مساجد اخراج کنند. خدا به خیر کند.

سهیلا تنهاترین زن ایرانی اعدام شد

حتما همه ماجرای سهیلا قدیری را می دانند. زنی که دو سال پیش فرزند ۵ روزه خود را کشت تا چون خود آواره و بی پناه در زمستانهای سرد و برفی خیابانها طعم تلخ سرما و گرسنگی را نکشد. او خود را معرفی کرد و گفت حال که فرزندم آرام گرفته مرا اعدام کنید تا از این زندگی نکبت بار آزاد شوم. زندگی که نه لقمه نانی دارم که خود را سیر کنم و نه لباسی که خود را بپوشانم و نه سرپناهی که شبها آرام در آنجا بخوابم. ناراحت نیستم که پاره تنم را کشتم چون او را از زجر این دنیا و مردم این دنیا آزاد کردم حال آمده ام خودم را در اعدام کنید تا اگر جایی برای این مردم مسرف و کسانی که به بهانه تولد آقا امام رضا و شهادت مولا امام حسین این همه ریخت و پاش می کنند و برای یک عروسی میلیونها تومان خرج میکنند یا کسانی که سالی چند بار زیارت امام رضا و کربلا و مکه و مدینه میروند و ابا دارند از بذل یکی از زیارتها به امثال من تنگ کرده باشم و اگر یک لقمه از سهم آنان به من میرسد دیگر نرسد.

مانند سهیلا در این جامعه کم نیستند که مورد ظلم بی عدالتی قرار گرفتند. شهلا جاهد هم یکی دیگر از این زنان بی پناهی است که  مورد ظلم مردی قرار گرفته و اینک بجای مجازات مردی که دختر ۱۵ ساله ای را ۱۵ سال با داشتن همسری مومن و فداکار و دو فرزند به عقد موقت خود در آورده و او را به فنا و نابودی کشیده و مسبب مرگ همسر خود و بی مادری فرزندانش شده شهلا را به جرم عشق باید اعدام کنند. کاش مسئولین ما بجای ریخت و پاش و بذل و بخشش درآمدهای این مملکت به فکر مردم فقیر خودمان بودند و شجاعانه میپذیرفتند که از خط فقر پایین تر هم در این مملکت وجود دارد که باید در خط مرگ قرارشان دهیم. کاش به این مثل قدیمی می اندیشیدند که آبی که به خانه رواست به مسجد حرام است. کاش به حدیثی از پیامبر مهر و عطوفت فکر میکردند که لا معاش لا معاد . کاش همین دو روز گذشته را بررسی میکردند که نهادها و ادارات دولتی به بهانه جشن میلاد حضرت رضا ع میلیاردها تومان ریخت و پاش کردند

متن زیر را خانم فرزانه روستایی روزنامه نگار و آسیب شناس اجتماعی در روزنامه خبر جنوب مورخ شنبه ۸۸/۸/۹ چاپ شده بود می آورم شاید وجدانی بیدار شود.

اواخر مهرماه سهیلا ، تنهاترین و بی پناه ترین ایرانی که زندان های کشور تاکنون به خود دیده اعدام شد. نه کسی را داشت که برای اعدام نشدنش به دادستان التماس کند و نه حتی بیرون در زندان اوین کسی منتظر بود تا انجام اعدام را به اطلاعش برسانند . کسی بدن بی جان او را تحویل نمی گیرد و هیچ ختمی به خاطر او برگزار نمیشود. از همه درآمدهای نفتی کشور فقط چند متر طناب نصیب گردن او شد و از ۷۰ میلیون جمعیت ایران تنها کسی که به او محبت کرد، سربازی بود که دلش آمد صندلی را از زیر پای سهیلا بکشد و به ۱۶ سال بی پناهی و فقر و آوارگی او پایان دهد و او را روانه آن دنیا کرد که مامن زجرکشیدگان و بی پناهان و راه به جایی نبردگان است.

سهیلا ۱۶ سال پیش از خانواده ای که هیچ سرمایه مادی و فرهنگی نداشت تا خوب و بد را به او بیاموزد ، فرار کرد و میهمان پارک های میدان تجریش تهران شد . حال اویک دختر شهرستانی یا دهاتی با لهجه کردی و لباس هایی بود که به سادگی میشد دریافت به شمال تهران تعلق ندارد و از اینجا بود که میهمان ثابت گرسنگی و سرمای زمستان و گرمای تابستان  و نگاه کثیف و هرزه رهگذران شد. پس از سالها آوارگی در حالی که فرزند ناخواسته ای را حمل میکرد، از سوی پلیس دستگیر شد و برای اولین بار در زیر سقف بازداشتگاه احساس خانه و مامن را تجربه کرد.

به گفته خودش کودک پنج روزه اش را کشت چون تحمل سختی و گرسنگی و آوارگی کشیدن فرزند دلبندش را نداشت . وقتی وکیل در جلسه دادگاه از او میخواهد که بگوید" دچار جنون شده بودم، فرزندم را کشتم" زیر بار نرفت و باز تاکید کرد : من عاشق کودکم بودم زیرا به غیر از او کسی را نداشتم ولی نمی خواستم فرزند یک مرد معتاد و یک زن ولگرد بی پناه به روزگار من دچار شود. منطق زن فقیری که .........ادامه مطلب را بخوانید


ادامه مطلب ...

ماجراهای روز پنجشنبه من

امروز روز شلوغی بود. خسته کننده و در عین حال لذت بخش. ظهر که سام آمد دنبالم گفت خیلی خسته ای گفتم خسته ام اما وقتی می بینم میتونم گره ای از کار کسی باز کنم لذت میبرم. داریم آپارتمانهای استیجاری را تحویل آنهایی میدهیم که اسامی آنها اعلام شده است. اکثرا خانواده های فقیر هستند وقتی به شماره تلفن آنها نگاه میکنم می بینم که همگی مربوط به محله های پایین شهر هستند. از صبح خودم دنبال تشکیل پرونده آنها هستم با اداره گاز تماس بگیرم برای نصب گاز آپارتمانشان خلاصه در این چند روز شلوغی یه اشتباه هم کرده بودم و نقشه گاز یکی از آپارتمانهارااشتباه داده بودم حدود ۱۰ نفر ارباب رجوع همزمان کپی هایشان را روی میز من گذاشته بودند و همه هم با یکدیگر و همینطور با من حرف میزدند. یکی از آنها هم خانمی بود که بچه شیرخوارباهاش بود و گریه اون تمام اداره را برداشته بود. یکی خانمی مسن بود که دست روی کمرش گذاشته بود و میگفت از پله آمده بالا از نفس افتاده. دستش را گرفتم و گفتم مادر بنشینید تا نفستان جا بیاید. خانمی هم پسر بچه ای ۷ یا ۸ ساله همراهش بود که شیطونی میکرد و اعصاب مادرش را خرد کرده بود منم همزمان که داشتم پرونده ها را راست و ریست میکردم از کشو میزم سیبی برداشتم و به پسر بچه دادم اونم خوشحال گرفت و گوشه ای ایستاد و خورد. مردی که جانباز جنگ بود و خیلی مودب که به خودم گفتم این بنده خدا رفت به وضعیت درآمد (نه درست راه میرفت نه میتوانست درست صحبت کند) تا یک عده ای حالا بخورند و بچاپند. دو تا آقا هم که معلم بودند و سعی میکردند در بین این جماعت کارگر و.... خودی نشان دهند (البته مودبانه) و بگویند ما قشر معلم هستیم البته گاه گداری تذکر میدادند که ما مرخصی گرفتیم و اینجا آمده ایم (فکر کنم منظورشان بود خارج از نوبت کارشان انجام دهم که بنظر من اگر قرار بر این بود افراد دیگر واجبتر بودند) خلاصه می گفتم در این وانفسا دست تنها بودم تلفن هم دائم زنگ میزد. یکی دو بار همسر عزیزتر از جان زنگ زد و گفتم ببخشید کار دارم بعدا تماس می گیرم که بعدی تا وقت تعطیلی اداره وجود نداشت . مادرم هم گفتم شب تماس میگیرم. ارباب رجوع را که باید جوابگو می بودم. گاهی آقای همسر می گوید تو در عین حال هم صحبت می کنی هم به دیگری گوش میدهی هم می نویسی چطوری اشتباه نمی کنی؟ خودم هم نمی دونم. بخصوص وقت نوشتن چک . خلاصه تا اخر وقت امروز نزدیک ۱۵ پرونده تشکیل داده بودم و با اداره گاز هم هماهنگ کرده بودم که وقتی رئیسم دید تعجب کرد گفت می گفتی بروند شنبه بیایند گفتم توی این مسیرهای دور گناه دارند . از کارم لذت بردم و زمانی که خانه آمده بودم تازه ناهار نوش جان کرده بودم که خواهرم زنگ زد و گفت فریبا میخوام برم کلاس کنکور کارشناسی ارشد ثبت نام کنم با من میای آخرین مهلت است شنبه کلاس شروع میشود گفت خودم تنها قادر نیستم(در این موارد کم رو میشوند) خلاصه بازم لباس پوشیدم و دنبالم آمد و رفتیم ثبت نام کردیم و برگشتیم . تازه برگشته بودم که قرار شد برویم منزل پدر همسر گرامی برای شام هنوز شام نخورده برادرم زنگ زد و گفت : میهمان نمی خواهید؟ گفتم کی؟ گفت نیم ساعت دیگر گفتم شام منزل پدر جان هستیم و گفت بعد از شام میائیم. خلاصه تند تند شام خورده و برگشتیم خانه خودمان تا همین چند لحظه پیش که رفتند و منم نشستم پای کامپیوتر و آقای همسر هم تلویزیون نگاه میکنه.