مهاجرت به کانادا

من برای آزاد اندیشیدن و آزاد زیستن با الهام از آیه مهاجرت در قرآن کریم تصمیم به مهاجرت گرفتم.

مهاجرت به کانادا

من برای آزاد اندیشیدن و آزاد زیستن با الهام از آیه مهاجرت در قرآن کریم تصمیم به مهاجرت گرفتم.

سرماخوردگی و عدم انجام آزمایشات

نمی دانم چه حکمت و خیری در این کار است که برنامه مدیکال ما دائما عقب می افتد؟ اول که فشار من بالا بود و بعدش هم از عصر پنجشنبه سام از یکی از بیمارانش ویروس سرماخوردگی را گرفت و حسابی افتاد در خانه. منم به طبع در مجاورت پرستاری از سام سرما خوردگی را گرفتم. خلاصه با خوردن داروهای سرماخوردگی و اینکه نتوانستیم از خانه بیرون بیائیم باعث شد نتوانیم به مطب دکتر برای گرفتن مجدد فشار خون برویم و بخاطر داروهای سرماخوردگی هم نتوانستیم به آزمایشگاه  برویم چون از قرار معلوم این داروها روی آزمایشات تاثیر منفی می گذارد. به هر حال هر چه خیر است پیش می آید در این چند روز هم نتوانستم به وبلاگهای دوستان عزیز سر بزنم در اولین فرصت که بهتر شدم حتما مطالبشان را کمال و تمام خواهم خواند و نظر خودم را خواهم نوشت. یا علی

پیگیری مراحل مدیکال

همانطور که گفتم وقت گرفته بودیم برای معاینات پزشکی پیش دکتر واحد. خانم منشی پشت تلفن گفتند اگر سر ساعت ۹.۱۵ صبح پنجشنبه اینجا نباشید وقت به بعدی داده میشود و خیلی تاکید داشتند. خب ما هم زودتر مرخصی گرفتم و با سام رفتیم. متاسفانه دکتر ساعت ۱۰ تشریف آوردند و اول مریضهای قبلی رو ویزیت کردند چون متخصص نوزدان هستند. آخرش نوبت ما شد. استرس شدیدی توی این مدتی که در مطب دکتر بودم بر من وارد شده بود . خلاصه معاینات سام را انجام داد مشکلی نداشت و معاینات من شروع شد بعد  از کلی سوال پرسیدن معاینه چشم بخوبی انجام شد. فشار خون و شنیدن ضربان قلب و معاینات شکم وای که فشار خونم حسابی بالا رفته بود. دوبار گرفت گفت خانم فشارتون همیشه بالا است گفتم آقای دکتر کلی ارباب رجوع در محل کارم منتظرم هستند استرس آنجا را دارم استرس آمدن اینجا و معاینات هم دارم نمی دانم شاید به این خاطر است . خلاصه گفت شنبه مجددا بیایم فشار را کنترل کند. همه موارد نرمال بود جز همین فشار خون. گفتند بروید آزمایشگاه رازی با اینکه ناشتا بودیم اما اینقدر استرس گرفتیم حالا که شده ساعت ۱۱ و ممکنه آزمایشگاه هم خونگیری نکند ترجیح دادیم برویم رادیولژی دکتر دستغیب ساختمان ارسلان که مورد تائید نمی دانم دکتر است یا سفارت کانادا؟ خلاصه آنجا هم یک ساعت و نیم معطل شدیم تا متخصص رادیولژیست تشریف بیاورند عکس قفسه سینه را ببینند و گزارش را بنویسند و فرم مربوطه را مهر نمایند و کلی هم امضا در مطب دکتر واحد از ما روی فرمها گرفتند. الحمدالله بعد از یک ساعت و ربع رادیولژی را تحویل گرفتیم و شکر خدا همه چیز نرمال بود. ضمنا اینجا هم نفری ۲۰ هزار تومان برای یک عکس ساده گرفتند. از قرار معلوم شنبه هم می رویم آزمایش خون خانم منشی گفتند نفری بین ۳۵ تا ۴۵ هزار تومان با شما در آزمایشگاه باشد دو روز بعدش هم جواب میدهد برای ما بیاورید. البته شکر خدا خانم منشی خیلی خوش اخلاق بود (منم باشم از صبح اینچنین از مردم برای یک معاینه معمولی نفری ۱۰۰ هزار تومان پول بگیرم خوش اخلاق میشوم ) فرمودند " هفته دیگر کلیه مدارک و عکس رادیولژزی و جواب آزمایش که آوردید جیب شما را به مبلغ نفری ۳۰ هزار تومان برای پست کردن مدارک خالی می کنیم" (این عین جمله خانم منشی بود). خلاصه از اول هم از اداره زنگ می زدند ارباب رجوع دارم و مجبور شدم با همه خستگی به اداره برگردم . البته سام در ماشین قبل از رسیدن به اداره فشار خونم را گرفت نرمال بود. اینم از شانس بد من بود که اضطراب و استرس باعث شد اینقدر فشارم بالا برود.  آخه اینقدر دکتر با دقت معاینه میکرد  و بر عکس دوستان که در وبلاگها می گفتند خیلی راحت می گیرند ایشان دنبال بیماری می گشت و خیلی دقیق بود همین باعث استرس بیشتر من شده بود. خدا کریمه شنبه برویم ببینم فشارم درست شده یا نه؟

مجالس عزا و عروسی

راستش هدف از نوشتن این مطلب این بود که سوالاتم پاسخ داده شود. هر روز که اداره میام متاسفانه آگهی ختم یکی از اشنایان همکاران را در تابلو می بینم و بعدش هم کارت دعوت به مراسم ختم . یکی پدر یا مادر ، خواهر یا برادر، فرزند و همینطور میرود تا افراد و آشنایان دورتر. خلاصه اگر بخواهی فرقی نگذاری که هر روز هفته بعد از ۸ ساعت کاری خسته کننده و کسل کننده باید بروی مجلس ختم و بعدازظهر هم بدون هیچ کاری برای خودت اینچنین بگذرد. من که سعی میکنم تا آنجا که بتوانم و وقت داشته باشم به مراسم ختم کارکنان سطح پایین از نظر پست و شغل بروم مثل خدماتی ها و... که کمتر به سراغ این افراد میروند. هر وقت هم یکی از آشنایان رئیس روسا فوت میکند وای از این همکاران که همه زندگیشان میشود مراسم تشیع و ختم . حتی شهرستان هم که باشد میروند. نمی دانم چرا؟ چرا پست اینقدر برای مردم مهم است؟ چرا برای چاخان و...وقتی هم میروند مثلا اگر زن باشد به خانواده میگویند من فلانی همکار آقای فلانی هستم و اگر مرد باشد و بین مردان ناشناس همچنین . خلاصه خود را هم معرفی میکنند تا از قافله عقب نمانند. من یکی نه حاضرم در تشیع جنازه اقوام مسئولین اداره شرکت کنم نه در ختم . نه به خاطر آن مرحوم یا مرحومه که خداوند بیامرزدشان. بلکه بخاطر اینکه می بینم همکاران وقتی ختم یکی از اشنایان پست های پایین هست هزار و یک بهانه برای شرکت نکردن می آورند اما برای رئیس روسا همه زندگیشان را تعطیل می کنند که اخلاق خوبی نیست. خلاصه در هفته گذشته چند مورد ختم داشتیم . یکی از آنها که متاسفانه یکی از روسا بود پدرش در حادثه تصادف اتوبوس حرم امام رضا ع درگذشته بود بعد از دو تا ختم که رفته بودم این یکی هم توی روزنامه ها زده شده بود هم اطلاعیه در تابلو اعلانات هم کارت دعوت و خلاصه به چند طریق دعوت کرده بود  بدور از اینکه پدر یکی از معاونین اداره هست با همه کمی وقتی که داشتم میخواستم بخاطر زوار امام رضا ع بوده بروم که سام مطلبی گفت و برایم جالب بود.

" میگم چرا مردم ایران وقتی عروسی میگیرند بسیاری از فامیلهای دور هم دعوت نمی کنند و حتی طلبکار هم هستند اما به محض اینکه فردی فوت میکند با هزار و یک وسیله خبرش را میدهند و دعوت می کنند و به تعداد زیاد شرکت کنندگان در تشیع جنازه مباهات میکنند که پرفامیل هستند ؟ چرا همین فامیلها که اگر در مراسم تشیع و ختم شرکت نکنند مغضوب می شوند اما در شادی هایشان دیگران را شریک نمی کنند تازه وقتی هم میروی مراسم ختم می گویند انشا الله در شادی شما شرکت کنیم و از همان جا خودشون را دعوت می کنند.؟ برنامه تو که در اداره هستی همش شده مراسم ختم وقتی هم برمیگردی افسرده از گریه ها و ناراحتی ها هستی حالا اگر خودت میخواهی بروی من مشکلی ندارم برو اما قدری هم به فکر روحیه خودت باش"

به حرفهاش که فکر کردم دیدم راست می گوید. من باید خیلی از روزها را با خستگی از اداره که معمولا ختمها همزمان با تعطیلی اداره میباشد بروم مراسم و خسته تر و افسرده برگردم خانه. سهم خانواده من چیست از زندگی با من؟ واقعا چرا ما مردم برای شادیهایمان کسی را دعوت نمی کنیم و توقع داریم در همه مراسم های عزاداری آنها شرکت کنیم؟ چرا این فرهنگ بنظر من اشتباه در بین ما ایرانی ها رواج دارد؟ چرا ما مرده پرستیم؟ حتی در بین اقوام هستند اشخاصی که شاید سالها با هم رفت و آمد ندارند طرف مریض هم میشود به دیدنش نمی آیند قدر یکدیگر را تا زنده هست نمی دانند، صله ارحام را بجا نمی آورند، گاها فرزندانشان یکدیگر را نمی شناسند اگر هم سوال شود چرا رفت و آمد نمی کنید می گویند گرفتاری نمی گذارد همه گرفتارند. واقعا چرا وقتی یکی از طرفین فوت میشود برای تشیع جنازه و مراسم ختم سه روزه و هفتم و سیم و چهلم و.....وقت شرکت کردن داریم اما وقتی زنده هست وقت دید و بازدید نداریم. نظر شما چیست؟

پ . ن۱. الان که این پست را نوشتم مدارک مدیکال دستم رسید یک سری فرم عکس دار (عکس سام وخودم ) با مشخصات شناسنامه ای ممهور به مهر اداره مهاجرت سفارت کانادا در ورشو که گفته از تاریخ نامه ۹۰ روز وقت داریم که نتیجه مدیکال به سفارت برسد و الا پرونده بسته میشود بازم خدا را شکر که ۱۶ اکتبر رسیده دست خانم وکیل  امروز سوم نوامبر دست ما رسید راستی نام دکتر هم " دکتر محمود واحد در ساختمان دژبد حد فاصل خیابان ذوالانوار و سی متری سینما سعدی نوشته با اجازه شما زنگ زدم برای تعیین وقت منشی محترم فرمودند صبح پنج شنبه ناشتا با دو قطعه عکس و کپی فرمها و نفری ۱۰۰ هزار تومان ناقابل ویزیت (دو نفرمان ۲۰۰ هزار تومان) بیاورید و سر ساعت ۹.۳۰ دقیقه هم اینجا باشید البته نام دکتر در  وبلاگها اشتباها نوشته شده بود دکتر محمود وحید قابل توجه متقاضیان مهاجرت شیرازی "

پ. ن ۲. مطلب قسمت توضیحات و همچنین عکس وبلاگ هم با توجه به موضوع اصلی وبلاگ بنا به پیشنهاد یکی از خوانندگان عزیز عوض کردم .

سهیلا تنهاترین زن ایرانی اعدام شد

حتما همه ماجرای سهیلا قدیری را می دانند. زنی که دو سال پیش فرزند ۵ روزه خود را کشت تا چون خود آواره و بی پناه در زمستانهای سرد و برفی خیابانها طعم تلخ سرما و گرسنگی را نکشد. او خود را معرفی کرد و گفت حال که فرزندم آرام گرفته مرا اعدام کنید تا از این زندگی نکبت بار آزاد شوم. زندگی که نه لقمه نانی دارم که خود را سیر کنم و نه لباسی که خود را بپوشانم و نه سرپناهی که شبها آرام در آنجا بخوابم. ناراحت نیستم که پاره تنم را کشتم چون او را از زجر این دنیا و مردم این دنیا آزاد کردم حال آمده ام خودم را در اعدام کنید تا اگر جایی برای این مردم مسرف و کسانی که به بهانه تولد آقا امام رضا و شهادت مولا امام حسین این همه ریخت و پاش می کنند و برای یک عروسی میلیونها تومان خرج میکنند یا کسانی که سالی چند بار زیارت امام رضا و کربلا و مکه و مدینه میروند و ابا دارند از بذل یکی از زیارتها به امثال من تنگ کرده باشم و اگر یک لقمه از سهم آنان به من میرسد دیگر نرسد.

مانند سهیلا در این جامعه کم نیستند که مورد ظلم بی عدالتی قرار گرفتند. شهلا جاهد هم یکی دیگر از این زنان بی پناهی است که  مورد ظلم مردی قرار گرفته و اینک بجای مجازات مردی که دختر ۱۵ ساله ای را ۱۵ سال با داشتن همسری مومن و فداکار و دو فرزند به عقد موقت خود در آورده و او را به فنا و نابودی کشیده و مسبب مرگ همسر خود و بی مادری فرزندانش شده شهلا را به جرم عشق باید اعدام کنند. کاش مسئولین ما بجای ریخت و پاش و بذل و بخشش درآمدهای این مملکت به فکر مردم فقیر خودمان بودند و شجاعانه میپذیرفتند که از خط فقر پایین تر هم در این مملکت وجود دارد که باید در خط مرگ قرارشان دهیم. کاش به این مثل قدیمی می اندیشیدند که آبی که به خانه رواست به مسجد حرام است. کاش به حدیثی از پیامبر مهر و عطوفت فکر میکردند که لا معاش لا معاد . کاش همین دو روز گذشته را بررسی میکردند که نهادها و ادارات دولتی به بهانه جشن میلاد حضرت رضا ع میلیاردها تومان ریخت و پاش کردند

متن زیر را خانم فرزانه روستایی روزنامه نگار و آسیب شناس اجتماعی در روزنامه خبر جنوب مورخ شنبه ۸۸/۸/۹ چاپ شده بود می آورم شاید وجدانی بیدار شود.

اواخر مهرماه سهیلا ، تنهاترین و بی پناه ترین ایرانی که زندان های کشور تاکنون به خود دیده اعدام شد. نه کسی را داشت که برای اعدام نشدنش به دادستان التماس کند و نه حتی بیرون در زندان اوین کسی منتظر بود تا انجام اعدام را به اطلاعش برسانند . کسی بدن بی جان او را تحویل نمی گیرد و هیچ ختمی به خاطر او برگزار نمیشود. از همه درآمدهای نفتی کشور فقط چند متر طناب نصیب گردن او شد و از ۷۰ میلیون جمعیت ایران تنها کسی که به او محبت کرد، سربازی بود که دلش آمد صندلی را از زیر پای سهیلا بکشد و به ۱۶ سال بی پناهی و فقر و آوارگی او پایان دهد و او را روانه آن دنیا کرد که مامن زجرکشیدگان و بی پناهان و راه به جایی نبردگان است.

سهیلا ۱۶ سال پیش از خانواده ای که هیچ سرمایه مادی و فرهنگی نداشت تا خوب و بد را به او بیاموزد ، فرار کرد و میهمان پارک های میدان تجریش تهران شد . حال اویک دختر شهرستانی یا دهاتی با لهجه کردی و لباس هایی بود که به سادگی میشد دریافت به شمال تهران تعلق ندارد و از اینجا بود که میهمان ثابت گرسنگی و سرمای زمستان و گرمای تابستان  و نگاه کثیف و هرزه رهگذران شد. پس از سالها آوارگی در حالی که فرزند ناخواسته ای را حمل میکرد، از سوی پلیس دستگیر شد و برای اولین بار در زیر سقف بازداشتگاه احساس خانه و مامن را تجربه کرد.

به گفته خودش کودک پنج روزه اش را کشت چون تحمل سختی و گرسنگی و آوارگی کشیدن فرزند دلبندش را نداشت . وقتی وکیل در جلسه دادگاه از او میخواهد که بگوید" دچار جنون شده بودم، فرزندم را کشتم" زیر بار نرفت و باز تاکید کرد : من عاشق کودکم بودم زیرا به غیر از او کسی را نداشتم ولی نمی خواستم فرزند یک مرد معتاد و یک زن ولگرد بی پناه به روزگار من دچار شود. منطق زن فقیری که .........ادامه مطلب را بخوانید


ادامه مطلب ...