مهاجرت به کانادا

من برای آزاد اندیشیدن و آزاد زیستن با الهام از آیه مهاجرت در قرآن کریم تصمیم به مهاجرت گرفتم.

مهاجرت به کانادا

من برای آزاد اندیشیدن و آزاد زیستن با الهام از آیه مهاجرت در قرآن کریم تصمیم به مهاجرت گرفتم.

مطالب جالب و خواندنی س ی ا س ی

تاریخ: چهارشنبه هفدهم تیر 1388 ساعت :13:15
دوستان چون خودم مطلب جدیدی به ذهنم نمی رسه(شایدم میرسه و میترسم بنویسم) از جاهای دیگر مطالب جالب را گلچین می کنم و براتون می گذارم .

25 خرداد و دانشجویان بازداشتی

شهیده حجاب

نامه تند خداحافظی مهدوی کیا

شیشه پاک کردن پشت چراغ قرمز اشتغال است؟!!!!!!

مگر مسلمان با مسلمان فرق دارد؟

بله که فرق دارد دولت کمونیست چین در جلسات در خصوص مسائل ایران رای ممتنع میدهد ؟ حامی ایران در بعضی جاها هست چون منافع مشترک هر دو دارند او به نقت ما نیاز دارد و ما به واردات بنجل از چین! اما مسلمانان غزه هم نه بخاطر مسلمان بودنشان بلکه بخاطر چیزهای دیگر و منفعتهای دیگر مهم هستند. ما را چیکار به کشته شدن روزی ۱۵۰ نفر از مسلمانان چین؟ تازه فکر کنم میترسند حرفی بزنند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!

 

مرگ اندیشه تسلیت باد

تاریخ: یکشنبه بیست و چهارم خرداد 1388 ساعت :12:47 

میخواستم از سفر مالزی بنویسم اما این روزها دل و حوصله ای برای این کار نمانده

با همه شور و هیجانی که در این چند ماه داشتیم روز ۲۲ خرداد به اوج خود رسید. در تاریخ این انقلاب بی سابقه بود مرد و زن ، پیر و جوان همه و همه پای صندوق رای رفتند تا سرنوشت خود را به فرموده قرآن عوض کنند. خداوندمیفرماید ما سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهیم مگر اینکه ان قوم خود بخواهد. اما متاسفانه حاکمان جور و ظلم در مقابل خداوند هم ایسنادند و فرعون گونه اجازه ندادند مردم نجیب و شریفی که میخواستند برای خود و مملکتشان تصمیم بگیرند و میخواستند صداقت را جایگزن دروغ و تهمت و ریا و فریبکاری نمایند تصمیم بگیرند.  مردم کار خودشان را کردند زحمت خودشان را کشیدند و امروز نمی توانند ببینند به شعور دهها میلیون ایرانی در ایران و سراسر جهان توهین شده است. امروز نمی توانند ببینند زنده هستند اما فکر و اندیشه انان مرده است. برگهای سبز درختان اگر چه در پاییز و زمستان در اثر جبر سرما خشک می شوند و می افتند اما نشان داده اند که مرگ ابدی ندارند مگر انان را از ریشه بسوزانند. جوانان غیور این مملکت میخواهند دوباره برویند میخواهند زنده باشند نه زندگی میخواهند اندیشه داشته باشند به قول خانم رهنورد جوانان هم نمی خواهند زندان اندیشه داشته باشند. بگذارید جوانان رشد کنند. بگذارید حرف بزنند بخدا این تخت و تاجی که در رویاها برای خود ساخته اید نابود شدنی است و حق است که ماندگار میماند. به امید آن روز

سفر به مالزی

تاریخ: شنبه دوم خرداد 1388 ساعت :21:38 
سلام دوستان من به مدت دو هفته نیستم . این دو هفته را به کشور مالزی می روم و در برگشت خاطرات و دیدنیهایم را برایتان می نویسم.

مبارزه چماق با قلم

تاریخ: شنبه دوم خرداد 1388 ساعت :12:6 

این روزها بحث انتخابات داغ است. تقرببا مردم جسته و گریخته در اجتماعات کوچک خود بحث انتخابات را پیش کشیده و در مورد کاندیدای انتخابی بحث می کنند. چهار نفر تائید صلاحیت شدند و ای کاش این همه نیرو صرف ثبت نام بی جا و وقت گذاشتن برای تائید صلاحیت بیش از ۴۷۰ کاندیدا صورت نمی گرفت و از همان اول شرایط اعلام میگردید اما همیشه کشور ما با همه دنیا باید تفاوت داشته باشد. در این دوره از انتخابات دو تفکر کاندید شده اند. اصول گرا و اصلاح طلب. با اینکه آقای رضایی مخالف خط مشی احمدی نژاد است اما فرقی آنچنانی با هم ندارند. شاید هم یکی به نفع دیگری کنار رود که به طور یقین آن فرد احمدی نژاد نخواهد بود چرا که به خودش و عملکردش در دولت نهم خیلی اعتماد دارد یا شاید فکر میکند پشتش گرم است. به هر حال اینک احمدی نژاد با رفتار پوپولیستی خود سعی کرده در بین مردم عامه رخنه کند و با بذل و بخشش پول بیت المال بدون در نظر گرفتن عواقب این کار که مردم اینچنینی را به گرفتن پول نقد آنهم گذرا عادت داده میشود و از بین بردن میلیاردها تومان که میتوانست سرمایه ای باشد برای تولید و راه اندازی کارخانه و شرکتی که بسیاری از نیروهای جوان را در آن به کار گمارد و چرخه تولید را به گردش در آورد مردم را به سوی مفت خوری و تن پروری سوق میدهند. در اینجا نیروهای نخبه و دانش آموخته کشور را می بینیم که یکصدا می خواهند مدیریت کشور عوض شود و همه دل به نیروی تحصیلکرده و روشنفکر دانشگاهی بسته اند تا کشور را از این وضعیت نجات دهد. وقتی در جامعه نظرسنجی میشود دیده میشود در بین مردم مستضعفی که دل به همین پولهای گذرا بسته اند و هرگز اجازه فکر کردن و تعقل به انان داده نشده است و فریب ظواهر امر را خورده اند موضع گیری می بینی که بله دولت نهم به فکر مستضغفین است دولت نهم ساده زیست است در حالی که او را تشبیه می کنند به شهید رجایی و زندگی ساده (فرزند شهید رجایی چندی پیش گفت این حرفها که ما خانه ای ساده داشته ایم دروغ است و ما از قبل از انقلاب خانه ای با مبلمان و مدرن داشتیم) او تشبیه می کنند در حالی که همسر شهید رجایی هم از دست این عوام فریبی به ستوه آمده و حمایت خود را از آقای موسوی اعلام کرده در اینجا می بینیم که تمام فرهنگیان نویسندگان هنرمندان دانشجویان اقتصاددانان فرهیختگان و قشر روشنفکر جامعه با هم یکصدا شده اند تا تغییری ایجاد کنند و در ان سوی افرادی که سریع فریب ظواهر امر را می خورند. قشری که میخواهند زور را حاکم کنند و به هیچ منطقی کنار نمی آیند و اینک که تمام امکانات دولت در اختیار آنان است سعی در تخریب مهندس موسوی دارند و همراهان او را جوانان فاسد و... میخوانند با زور چماق می خواهند خواسته خود را به کرسی بنشانند اما میدانیم که زور قلم و اندیشه بالاخره پیروز میدان است و تلفات چماق هرگز نمی تواند جلوگیر مردم فرهیخته باشد. اس ام اس های این روزها که بر روی هر موبایلی می آید :

با رای به موسوی :

صداقت آری ، دروغ نه

شفافیت آری ، آمار دروغ نه

تامین اجتماعی آری ، گداپروری نه

عزت ملی آری ، ماجرا جویی نه

شایسته سالاری آری ، باجناق سالاری نه

صاحب سرمایه و سواد آری ، وزیر میلیاردری و مدرک جعلی نه

اگر موسوی رسانه ندارد ما رسانه اش باشیم

این حرفهای گویای خواسته های مشروع مردم است بیائید حریم رای مردم را پاس بداریم.

ما ز قرآن مغز را آموختیم پوست را پیش خسان انداختیم

تاریخ: دوشنبه بیست و هشتم اردیبهشت 1388 ساعت :12:10 

گاهی به اعمالم نگاه میکنم. گاهی به داشته ها و نداشته هایم نظر می اندازم. زمانی به اینکه که هستم و به کجا رسیده ام و کجا خواهم رسید می اندیشم اما هیچوقت فکر نکردم چه کرده ام؟ از صبح که آفتاب طلوع میکند و چشمم را باز می کنم دارم به دنیایم می اندیشم. به اینکه امروز باید حال فلانی را بگیرم. امروز باید پوزه فلانی را به خاک بمالم چون طبق خواسته من عمل نکرده. امروز باید حق فلانی را بگیرم تا خودم به آنچه میخواهم برسم. با این فکر و خیالها از خانه بیرون می زنم. اولین ماشینی که جلو من است و شاید مکثی کرده باشد بدون اینکه فکر کنم چرا حرکت نمی کند و شاید مانعی سر راهش باشد سرم را از شیشه ماشین بیرون میکنم و صدتا بد و بیراه به او می گویم و دست را روی بوق می گذارم و بدون اینکه فکر کنم دیگر مردم چه گناهی کردند که از صبح اول وقت باید با صدای گوشخراش بوق اعصابشان به هم بریزد میخواهم جلوتر از او به راهم ادامه دهم . شاید اگر با آرامش پیاده میشدم و جلو میرفتم می دیدم مثلا فردی مسن عصا به دست که هر چند قدم بایستی نفسی تازه کند تا از خیابان عبور کند میخواهد از خیابان عبور کند و راننده جلویی نگه داشته تا او برود اما من حق خود میدانم که صبح اول وقت این کارها را انجام دهم. به مقصد میرسم جای پارک نیست یک جای خالی می بینم و مشاهده میکنم که ماشینی دنده عقب گرفته پارک کند بدون توجه به حق او زرنگی میدانم و با لبخندی که حاکی از پیروزی من میباشد سریع قبل از او پارک میکنم و بیچاره او خمی به ابرو می آورد و حرکت میکند شاید جای دیگری بیابد و من سرمست از گرفتن حق او ماشین را قفل و بست می زنم و به محل کارم می آیم . نگاههای غصب آلود من به همکارنی که همفکر و همراه من نیستند از همان صبح اول وقت همراه من است. جواب سلامهای اجباری و نگاههای تحقیر آمیز من را همه می بینند. تکبر و غرور از سر و روی من می بارد. با هزار پارتی بازی و رانت و قوم و خویش بازی و از این دسته کارهای غیرقانونی وبدون داشتن لیاقت و شایستگی پستی را اشغال کرده ام که حق من نبوده اما به این فکر نمی کنم. در این وادی هرکسی پرزورتر شایسته تر . پشت میز قرار میگیرم . از همه ضعیف تر نیروی خدماتی است که میتوانم سر او غر بزنم و دستور بدهم. با تشر و تهدید چرا میز من کثیف است ؟ استکان من نشسته ای؟ مگه دیروز نگفتم این پرونده ها را ببر بایگانی؟ بیچاره سرش زیر انداخته که هم میزت تمیز کردم و ظرف و ظروفت را شسته ام پرونده ها هم امروز صبح فلانی روی میز شما گذاشته . سرش دادی میزنم که حالا دیگر توی روی من می ایستید. پدرت را در می آورم. با خود فکر میکنم زورم به فلانی نمی رسه به تو که میرسه . بساط صبحانه را پهن میکنم و شروع به صبحانه خوردن می کنم. هر ارباب رجوعی مراجعه میکند با تشر میگویم دارم صبحانه میخورم بیرون باش بعد از صبحانه بیا. خب یک ساعتی میگذرد و ارباب رجوع جرات حرف زدن ندارد چون میداند کارش را در جاهای مختلف گیر می اندازم. با یکی دو تا همکاران که عین خودم هستند تلفنی یا حضوری تصمیم میگیرم با حرفهای الکی و دروغین ریشه به تیشه فلانی بزنم. غیبت و غیبت و غیبت که 90 درصدش هم تهمت است. اذان ظهر از بلندگو پخش میگردد. شروع به بالا زدن آستینها میکنم. نماز اول وقت از اهم واجبات است. آقا بیرون باش بعد از نماز . بهتر است شما هم بیائید نماز. مگر شما مسلمان نیستید؟ آقا من تا نمازم را نخوانم ارامش نمی گیرم. هزار و یک پند و نصیحت . ارباب رجوع میگوید من از شهرستان آمده ام باید هر چه زودتر برگردم  مگر نمی گویند عبادت بجز خدمت خلق نیست؟ این امضا را انجام بدهید و بروید. نه اقا کار دارد. باید بررسی شود الان هم وقت نماز است من هیچ کاری را با نمازم عوض نمی کنم. تسبیح در دست می گیرم و در حالی که آستینها را بالا زده ام بطرف وضوخانه اداره میروم. سلام علیکم غرایی می گویم و وضویی میگیرم که چند لیتر آب بیچاره را دور بریزم. جوراب در جیب شلوار قرار داده به طرف نمازخانه میروم نمازگزاران را می بینم . اینجا خدمتکار اداره نشسته در شان من نیست. این کارمند  که اصلا مسلمان نیست چون خط فکریش با من تفاوت دارد. نگاهی موشکافانه آهان مدیر آنجا نشسته با تکبر جلو میروم کنار دستش می نشینم. سلام حاج آقا تقبل الله. آدم وقتی می بیند مدیرش اینقدر با خداست عشق میکند که برای فردی چون شما کار کند. خلاصه پاچه خواری من شروع میشود. خب طبیعی است که روسا هم از این تعریف و تمجید خوششان بیاید و لبخندی بزند که ما خدمتگزاران مردم هستیم. هنوز امام جماعت نیامده و فرصتی است برای خودشیرینی. حاج آقا شما باید زحمت بکشید و جلو این افراد بی دین و ایمان اداره بایستید.  بویی از مسلمان بودن نبردند. خوب که به نماز نمی آیند و الا باید هر روز فرشها را طاهر میکردیم چون این افراد نجس هستند. در دل می گویم گور پدرتان فکر می کنید با بدست آوردن  دل ارباب رجوع و دخالت نکردن در امور سیاسی میتوانی محبوب شوی؟ ای پدرسوخته چنان آشی برایت بپزم. نمی توانم ببینم فردی نشسته و کارش را انجام میدهد بهترین فرصت می بینم که خرابش کنم. بدون انجام کار مثبتی یک روزمان چون هر روز تمام میشود و به طرف خانه حرکت می کنم و از شاهکارهای امروزم برای خانوادده تعریف میکنم و به بچه ها می گویم اگر میخواهی پیشرفت کنی باید زرنگ باشی میفهمی از همین حالا توی مدرسه نباید بگذاری کسی از تو جلوتر باشد. باید او را له کنی فهمیدی ؟ بهترین آموزگار برای فرزندم که در آینده ای فردی شود چون خودم. همه همسایه ها را کافر میدانم چون به مسجد نمی آیند. نماز مغرب و عشا را در مسجد به جا می آورم محله باید بدانند من فردی مذهبی و مبادی آداب دینم. در بین راه یکی از همسایگان را می بینم و بعد از سلام و علیکی میگویم فلانی چرا نماز نمی آیی ناسلامتی شما باید الگوی جوانان باشی . راستی هر روز از خانه شما صدای موسیقی می آید مگر نمی دانی موسیقی و غنا حرام است پسرت هم که شکر خدا با قیافه اش مصداق کامل شیاطین است . راستی یکی دوبار میخواستم بگویم به دخترت تذکر بده موهایش را بیرون نگذار لباسش هم تنگ است اگر رعایت نکنند مجبورم شرمنده شما شوم. میدونید که امر به معروف و نهی از منکر واجب است. میدانم در دلش میگوید زندگی من به تو چه ربطی دارد. تو اگر نگاه به دختر من نکرده بودی از کجا میدانستی که حجابش را رعایت نکرده ؟ منم خواهم گفت کور که نیستیم می بینم دیگر. اما او فقط یک جواب به من میدهد " ما ز قرآن مغز را آموختیم پوست را پیش خسان انداختیم" نیشخندی میزند و به راهش ادامه میدهد و من با خود می گویم ای بدبخت امثال شما حتما در آتش جهنم خواهید سوخت آنوقت من از همان درهایی که از بهشت به جهنم باز می شود می آیم و از شما بی ایمانان می خندم چون من ایمان را در همین ظواهر امر می بینم نماز بخوان مسجد برو روزه بگیر حجابت را حفظ کن حق داری هر غلطی دلت خواست بکنی. فکر نکن تو که بچه یتیمی را آورده ای و بزرگ میکنی اما نماز نمی خوانی دینداری. فکر نکن تو که در کار کسی دخالت نمیکنی و برای دیگری تصمیم نمی گیری دینداری. فکر نکن تو که به نامحرم نگاه نمی کنی و بی حجابی او را نمی بینی که مدعی امر به مغروف شوی دینداری. فکر نکن تو که .........خلاصه چه بگویم که مطمئنم خودم اهل بهشتم و برای این بی دینان دعا میکنم گرچه لیاقت همین را هم ندارند.